9

8.5K 1.2K 454
                                    

به سمت کمدم رفتم و چند دست لباس رو ، توی چمدون کوچیکم گذاشتم.
خودم هم لباس هام رو عوض کردم.

چمدون رو برداشتم و از خونه خارج شدم......!

وقتی سوار ماشین شدم ، ساعت از یازده گذشته بود. با خودم فکر کردم اگه الان برم خونه ، خانواده م مشکوک میشن و این اصلا خوب نیست.

به جز لاتی کسی از این قضیه خبر نداره و من هم نمی‌خوام اونها متوجه بشن. خواهر های من نوجوونن و نباید درگیر همچین مساعلی بشن.

ماشین رو به حرکت در اوردم و به سمت خونه ی نایل رانندگی کردم.

حدودا ساعت 11:30 به اونجا رسیدم. نایل شب ها دیر می‌خوابه پس از این بابت نگران نیستم.

چمدونم رو برداشتم و از ماشینم پیاده شدم.

زنگ در رو زدم.

_بله؟

+نایل ، لویی ام. باز کن!

گفتم و در باز شد.

وارد خونه شدم و زنگ واحد نایل رو زدم.

وقتی در باز شد ، نایل رو دیدم که با یه تیشرت سفید و شلوارک مشکی پشت در ایستاده بود و با چشم های گرد شده و اخم کوچیکی بهم نگاه می‌کرد.

_لویی؟ تو اینجا چیکار میکنی؟

گفت و وقتی به چمدونم نگاه کرد تعجبش بیشتر از قبل شد.

+می‌تونم بیام تو؟

من بدون توجه به سوالش گفتم و اون رفت کنار تا من برم داخل.

چمدون رو همونجا گذاشتم و روی یکی از مبل ها نشستم.

نایل هم اومد و روی مبلی که مقابل من قرار داشت ، نشست.

_خب؟

+می‌تونم امشب و اینجا بمونم؟

_چرا؟

+این یعنی نمیتونم؟

_من همچین حرفی نزدم.

گفت و چشم غره رفت.

_منظورم اینکه چی شده؟

+چیزی نشده. من فقط اومدم تا یه روز خونه ی دوستم باشم. مشکلش چیه؟

_مشکل این نیست لویی. مشکل هریه!

گفت و من آه کشیدم.

+باور کن نایل. اصلا حوصله ندارم.

_و این هم بخاطر اونه. این که حوصله نداری!

با عصبانیت گفت و من از جام بلند شدم. به سمت چمدونم رفتم.

+فکر کنم بهتر بود اینجا نمیومدم.

+هی! من منظورم این نبود لو!

نایل گفت و چمدون رو از دستم گرفت.

_میذارمش تو اتاق.

گفت و لبخند زد.

Our Destiny (L.S)Where stories live. Discover now