Tune for this chapter :
Sweet Creature _ Mr. Harry Styles 💚
.
.
.
.
.And oh we started Two hearts in one home ... 💙💒💚
It's hard when we argue...🙍♂️🙍♂️
We're both stubborn , I know...🤷♂️🤷♂️
.
.
.
.
."لو..."
وقتی از استودیو خارج شدم ، یه صدای آشنا شنیدم و به طرفش قدم برداشتم. انتظار اینکه اینجا ببینمش رو نداشتم.
"بهم نگفته بودی هنوز هم میای استودیو..."
هری گفت و منتظر جوابم نشد. دست هاش رو باز کرد و من رو توی بغلش گرفت. از همین الان میتونستم فلش دوربین ها رو روی خودمون حس کنم ولی چیزی نبود که بهش اهمیت بدم.
"هنوز ضبط چند تا آهنگ مونده."
جوابش رو دادم و وقتی سرش رو تکون داد ، محکم تر از قبل بغلش کردم. احتمالا لاتی بهش گفته بود که من کجا هستم.
"چطور پیش رفت؟"
من رو از بغلش بیرون آورد ولی هنوز هم دست هاش رو دور بدنم حلقه کرده بود.
"خوب بود."
لبخند زدم و یه بوسهِ کوچولو روی لب هاش گذاشتم. اونم خندید و گونم رو بوسید.
"میخوای یکم قدم بزنیم؟"
من پیشنهاد دادم و ابروهام رو بالا بردم. اون به حالت سوالی نگاهم کرد اما وقتی دید من جدیم قبول کرد و دستش رو جلو آورد تا انگشت هامون رو توی هم قفل کنه.
"میخوام ببرمت جایی که همین نزدیکیاست."
وقتی آخرِ حرفم بهش چشمک زدم ، صورتش کنجکاو تر از قبل به نظر میومد. سوالی نپرسید و فقط دستم رو محکم تر فشار داد.
"داستین چطوره؟"
من با صدای آرومی پرسیدم ، وقتی هنوز هم درحال قدم زدن بودیم و بادِ خنکی که میوزید باعث به وجود اومدن یه لبخند بزرگ روی صورتمون شده بود.
"اون خوبه. داره آماده میشه که با مامانش آشنا بشه."
هری با جدیت گفت و باعث شد من با صدای بلندی بخندم. اون هنوز هم از این قضیه دست نکشیده.
اون بهم گفت که شب تولد سه سالگی داستین در مورد من بهش میگه هرچند اون نمیتونه خیلی جدی باشه چون داستین اونقدرا هم بزرگ نیست که بتونه همه چیز رو درک کنه و از وقتی هم که هری این قول رو هم داده چند روزی گذشته.
"هی. قرارِ ما این بود که اون من رو بابا صدا بزنه."
درحالی که هنوز هم میخندیدم گفتم و سعی کردم اون رو متوقف کنم. به صورتش که سعی میکرد جلوی خندش رو بگیره نگاه کردم.