Tune for this chapter:
What a feeling _ One Direction :) ❤
.......
"پریودی؟"
هری با یه نیشخند پرسید. همونطور که روی تخت دراز کشیده بود و پشتش رو به تاج تخت تکیه داده بود.
چشمام رو چرخوندم و لباسی که دستم بود رو محکم پرت کردم طرفش. حالا صورتش دیگه مشخص نبود.
لباس رو از روی صورتش برداشت. نیشخندش حالا به یه خنده بلند تبدیل شده بود. از روی تخت بلند شد و کنار من ایستاد.
"خب تقصیر من چیه؟ تو کاری رو کردی که جما موقع پریودیش انجام میداد."
هری بیخیال گفت. شونه هاش رو بالا انداخت.
"یعنی موقع پریودیش تموم کمدش رو واسه رفتن به یه مهمونی به هم میزد؟"
دقیقا کاری رو که خودم انجام میدادم رو تو یه جمله بیان کردم. امشب قراره به مناسبت به دنیا اومدن داستین تو خونه پدربزرگ هری یه مهمونی برگزار بشه.
مشکل من اینکه نمیدونم باید چی بپوشم. حس میکنم از تموم لباس هام متنفرم. و خب به خاطر همین تموم کمدم رو بهم زدم و لباس هام رو بیرون ریختم.
"نه. بد تر از اون..."
هری گفت. لباسی که دستش بود رو مرتب کرد و روی تخت گذاشت. همونجا روی تخت نشست. فاصله زیادی با جایی که من ایستاده بودم نداشت.
"کمد من رو بهم میزد!"
هری گفت. یجورایی پوزخند زد.
"کمد تو رو چرا؟"
با حرص گفتم. زیادی درگیرش شده بودم.
"نمیدونم دلیلش چی بود. ولی موقع پریودیش از من متنفر میشد. چون من پریود نمیشدم به من حسودی میکرد."
حالا داشت میخندید. منم خندم گرفته بود.
خدارو شکر خواهر های من موقع پریودی همچین مشکلی رو با من نداشتن. وگرنه اگه قرار بود هرکدوم رو تحمل کنم تا الان بیچاره شده بودم.
"پس خوب شد که من پریود نمیشم."
گفتم و ابروهام رو بالا انداختم.
"آره نمیشی. ولی رفتارت دقیقا شبیه یه زن پریود شده ست که از همه چیز و همه کس بیزاره."
هری گفت. لب و لوچش رو کج کرد.
"خب تقصیر من نیست. تقصیر لباس هامه."
من با اعتراض گفتم. تیشرت آبی رنگی که دستم بود رو هم به لیست لباس های افتاده روی تخت اضافه کردم.
"اگه لباس های من واست اندازه بودن بهت میگفتم که امتحانشون کنی. ولی خب فکر نمیکنم اینطور لباس پوشیدن برای مهمونی مناسب باشه."