+پس تو از دستم عصبانی نیستی؟
من از هری که کنارم روی تخت نشسته بود پرسیدم.
_چرا باید عصبانی باشم؟
گفت و یه تای ابروهاش رو بالا داد.
+خب...بعد از اینکه دیشب....یعنی بعد از اون کار من تو بهم اخم کرده بودی!
من با یکمی خجالت گفتم.
چشماش رو ریز کرد. اخم کوچیکی تو صورتش به وجود اومده بود.
_کدوم کار؟
هری مثلاً با "گیجی" پرسید.
+همون کار!
گفتم و برای اولین بار چشمام رو براش چرخوندم.
امکان نداره به زبون بیارمش!
_من واقعا نمیفهمم...منظورت کدوم کاره؟
هری گفت و یکمی خودش رو جلو تر کشید.
+همونی که دیشب انجامش دادم و تو بعدش اخم کردی و البته که چشمات رو هم چرخوندی!
_همممم ، من که چیزی یادم نمیاد!
اون گفت. نیشخند محوش بیشتر اعصابم رو خورد کرد.
+هری!
با اعتراض صداش زدم.
_هوم؟
با آرامش جوابم رو داد.
+تو...تو خیلی....
گفتم و چشمام رو ، روی هم فشار دادم.
_من خیلی....؟!
حتی با چشم های بسته هم میتونستم نیشخند بزرگش رو تصور کنم.
نفسم رو جمع کردم و با همون چشمای بسته ادامه دادم:
+عوضی هستی!
_چی؟؟!!
زود تر از اینکه انتظارش رو داشته باشم عکس العملش نشون داد.
_فکر کردم این جمله قراره با "جذاب" تموم بشه؟!
اون گفت و من جوابش رو ندادم. فقط شونه هام رو بالا انداختم و دوباره سرم رو تو کتابی که داشتم میخوندمش فرو کردم.
چند دقیقه ای گذشت و حرفی زده نشد تا وقتی که هری با صدای بم و کلفتش سکوت اتاق رو شکست.
_من از اینکه تو بوسم کردی ناراحت نشده بودم...
اون خیلی ریلکس گفت و باعث شد سرم رو بالا بگیرم تا بهش نگاه کنم.
+پس دلیلش چی بود؟
_این بخاطر این بود که تو گفتی لپام نرمن...و جوری بهشون نگاه میکردی که انگار میخوای گازشون بگیری!
اون با بامزه ترین حالت ممکن و با لحن بچه گونه ای گفت و لباش رو به بیرون هل داد.
+خب آره میخواستم...