این چپتر رو زود آپ کردم پس لطفاً ووت و کامنت هاتون خوب باشه.💗
وسایل مورد نیاز خوندن این چپتر: چند بسته دستمال کاغذی , یه لیوان اب قند , یه محیط اروم , آهنگی که براتون نوشتم...😂😂😂
.
.
.
.
.Tune for this chapter:
Summer Love _ One Direction :) ❤
.
.
.
.
.
.دید لویی:
"انقدر سخته که بفهمی من نمیخوامت؟"
با لحن تندی گفتم. در واقع بهش پریدم.
به صورت متعجب و اخم بزرگش نگاه کردم. از قیافش معلوم بود که حرفم رو درک نکرده.
حق هم داره. من خودم باور نمیشه همچین حرفی رو به هری زده باشم.
"تو....چی گفتی؟"
با صدای بلند داد زد. کنترلی روی خودش نداشت.
"من..."
میخواستم یه چیزی بگم ولی نمیدونستم چی.
باید چی میگفتم....؟!
باید چیکار میکردم...؟!
چه راهی رو باید انتخاب میکردم...؟!
"تو چی؟ هان؟ جوابم رو بده!"
اون دوباره داد زد. صداش خیلی بلند بود. خوشحال بودم که صدای بلندش باعث نشده بود خواهرام به اینجا بیان.
وقتی سرم رو یکمی بالا گرفتم و بهش نگاه کردم , صورتش رو دیدم که از عصبانیت قرمز شده بود. رگ های گردنش مشخص شده بودن.
"من....من منظورم این نبود که نمیخوامت. من فقط الان این و نمیخواستم. فکر کنم به وقت بیشتری نیاز دارم."
میدونم چیزایی که گفتم یه مشت چرت و پرت بودن ولی خب مجبور بودم انجامش بدم. دلم میخواست اوضاع رو آورم تر کنم.
"به وقت بیشتری نیاز داری...؟ باشه. پس اینو بدون اگه تا ابد همینجا بمونی من دیگه نمیام دنبالت..."
اون با صدای محکمش , فریاد زد. از روی تخت بلند شد و لباسش رو مرتب کرد. بدون اینکه حرفی بزنه , به سمت در خروجی اتاق رفت و بعد از خارج شدن , در رو با شدت کوبید.
وقتی که اون از اتاق خارج شد , یه نفس راحت کشیدم و دوباره روی تخت ولو شدم. ذهنم اونقدر درگیر شده بود که نمیدونستم الان باید به چی فکر کنم.
اونقدر این چند وقت گریه کرده بودم که دیگه اشکی برای ریختن نداشتم. با این حال , قلبم به خاطر حرفی که هری بهم زده بود درد میکرد.