37

11.5K 1.3K 1.2K
                                    

اول باید بگم که من اصلا از ووت های چپتر قبلی راضی نبودم و اگه الان دارم زود اپ میکنم فقط به خاطر یکی از بچه هاست که قراره بره مسافرت. ولی اگه بخواین همینطور کم ووت کنید ، اپدیت داستان میشه هفته ای یک بار. ولی اگه همکاری کنین ، من زود ، زود اپ میکنم💜

.........

+من عاشقتم لعنتی!

داد زدم...خیلی بلند!

طوری که صدام توی اتاق اکو‌ شد.

به هری نگاه کردم. صورتش هنوز هم مثل گچ بود ، چشماش درشت شده بودن و بی حرکت به یه جا خیره شده بود.

نمی‌دونم چقدر گذشته بود ، ولی اون هنوز هم همونطوری مونده بود. صدای هر نفسش ، سنگین تر از قبلی بود.

_شوخی مسخره ای بود لویی.

اون بالاخره بعد از ده دقیقه گفت.

چی؟

اون فکر می‌کنه من باهاش شوخی کردم؟

+تو جدا فکر می‌کنی من باهات شوخی کردم؟ من کاملا جدیم. متعجبم که چطور خودت متوجه نشده بودی.

من گفتم. بخاطر ایستادن زیاد ، درد خفیفی رو تو پاهام احساس میکردم.

_تو اصلا میفهمی داری چی میگی؟ یعنی چی که عاشق منی؟

اون دوباره به لحن اولش برگشت. خشن.

+اره من میفهمم ، چون من عاشقتم. لازم نیست دربارش ناراحت باشی چون من دارم میرم و دیگه لازم نیست تحملم کنی.

من هم با لحن تندی بهش گفتم. دوباره چمدونم رو برداشتم.

_پس این...این یه شوخی نیست؟

اون باز هم متعجب زده پرسید.

چرا باور این انقدر براش سخته؟

+نه. این شوخی نیست هری.

من گفتم. یه نگاه کوچولو به دستاش انداختم و قسم میخورم دیدم که اونا میلرزیدن. ولی اون سریع مشتشون کرد.

_چند وقته؟

صداش بیش از حد آرومه.

+دوسال!

من هم با صدای آرومی گفتم. مثل خودش.

_دوسال؟

اون با ناباوری پرسید.

_پس تو این همه مدت به من دروغ گفتی؟

حرفش باعث شد سرم رو بالا بگیرم. دهنم از تعجب باز موند وقتی برق چشماش رو دیدم. چشماش از خیسی برق میزدن.

+هری...

اسمش رو زیر لب گفتم. چمدونم رو ول کردم. به طرف هری رفتم. دستش رو جلو آورد و نداشت بهش نزدیک بشم.

_جوابم رو بده!

صداش کاملا گرفته شده بود.

+هری...من بهت دروغ نگفتم. من فقط چیزی دربارش بهت نگفته بودم. این با دروغ فرق داره.

Our Destiny (L.S)Where stories live. Discover now