15

10.2K 1.3K 1.4K
                                    

قول داده بودم اگه ووت ها خوب باشه زود آپ می‌کنم و سر قولم موندم. این چپتر طولانی ترین چپتری که تا بحال نوشتم. پس ووت ها و کامنت هاتون باید زیاد باشه تا من زود آپ کنم....💟

امیدوارم لذت ببرین.😍

.............

_بشین!

اولین چیزی بود که هری بعد از اینکه وارد اتاقش شدم گفت.

جلو تر رفتم و روی یکی از مبل هایی که گوشه ی اتاق قرار داشت ، نشستم. دستام رو جلوی خودم جمع کردم. هری هم روی مبل رو به روی من نشست. پاهاش رو ، روی هم انداخت و بهم نگاه کرد.

حدودا 10 دقیقه گذشته بود ، هیچ حرفی زده نشد ، تنها چیزی که سکوت مطلق اتاق رو می‌شکست ، صدای تیک تاک ساعت بود.

با صدای پاهای هری که اونها رو با ریتم خاصی روی زمین میکوبید سرم رو بالا گرفتم. اون هنوز هم داشت نگاهم می‌کرد. فقط نگاهم می‌کرد و هیچ حرفی نمیزد.

_جما حاملست!

اون خیلی ناگهانی گفت و باعث شد چشمام از تعجب گرد بشن.

+چی؟

هوووووفی کشید و چشم هاش رو چرخوند.

_نگو که نشنیدی؟

گفت و دوباره چشم هاش رو چرخوند.

+خب... من شنیدم....ولی....

_وقتی شنیدی دیگه ولی نداره!

گفت و من سرم رو پایین انداختم.

واقعا لازم بود مسخرم کنه؟

_حرف هام هنوز تموم نشده....

هری بعد از اینکه من از روی مبل بلند شدم گفت. چیزی نگفتم و دوباره روی مبل نشستم. بهش نگاه کردم تا ادامه ی حرفش رو بزنه.

_مامانم و روبین دارن میان لندن! قراره دو شب اینجا باشن. امشب میرسن.

اوه....

6 ماهی میشه که ندیدمشون....

تقریبا چند روز بعد از ازدواج من و هری بود که اونا به امریکا برگشتن......

+باشه.

اینبار ساده جوابش رو دادم تا نتونه چیزی بهم بگه. از روی مبل بلند شدم و به سمت در رفتم.

_لویی؟

هری صدام زد.

برگشتم و بهش نگاه کردم. از روی مبل بلند شد و نزدیک تر ایستاد. با حلقه های توی دستش بازی می‌کرد.

_یه چیز دیگه هم هست....

گفت و نگاهش رو به پایین دوخت.

+چی؟

با صدای خیلی ارومی گفتم. بهم نزدیک تر شد ولی هنوز هم نگاهش هرجایی بود به جز من.

_خب.....اونا دو شب میمونن‌ و.....خب..... منظورم‌.......یعنی....

Our Destiny (L.S)Where stories live. Discover now