Tune for this chapter:
Sign of the times_Mr. Harry Styles❤
........
3 روز بعد:
"پس فردا هم شرکت میبینمت؟"
دن پرسید ، وقتی بهش دست میدادم.
قرار شد من چند روزی رو به جای استودیو به شرکت برم تا با کارها بیشتر آشنا بشم. کار اهنگ سلنا تموم شد و پیشنهاد دیگه ای هم نداشتم.
"حتما. امروز هم میخواستم بیشتر بمونم ولی باید برم دنبال فیزی."
بهش توضیح دادم و اون سرش رو تکون داد. دستش رو از دست من بیرون کشید.
"پس زودتر برو. اگه دیر کنی قول نمیدم زنده بمونی که فردا بتونم ببینمت."
دن با خنده گفت. منم خندیدم و سرم رو تکون دادم.
این یکی از اخلاق های فیزیه!
اون از منتظر موندن متنفره!
از شرکت خارج شدم و سریع خودم رو به ماشینم رسوندم. سوار شدم و بخاری رو روشن کردم. بعد از گرم شدن ماشین پام رو رو پدال گاز فشار دادم و شروع به رانندگی کردم.
کلاس رقص فیزی فاصله زیادی با شرکت نداشت ، پس خیلی طول نکشید که من جلوی اون مکان پارک کرده بودم. خوشبختانه قبل از اینکه اون از کلاس بیرون بیاد.
بعد از پنج دقیقه انتظار ، فیزی همراه با یکی از دوستاش از کلاس خارج شد. بعد از دیدن من لبخند زد و دستش رو برام تکون داد. منم در جوابش همین کار رو کردم.
"سلام..."
فیزی با لبخند گفت ، بعد از اینکه سوار ماشین شد و همونطور که روی صندلی نشسته بود ، من رو بغل کرد.
"سلام عزیزم...کلاس چطور بود؟"
ماشین رو روشن کردم.
"عالی. مثل همیشه."
آروم خندید.
بعد از اینکه کمربندش رو بست ، ماشین رو به حرکت درارودم.
"فیزی...من ازت یه خواهشی دارم."
بعد از چند لحظه ، با صدای ارومی گفتم.
صورتش رو که به طرف پنجره بود رو برگردوند تا به من نگاه کنه. سرش رو به معنای اینکه منتظره تکون داد.
"امروز تولد هریه. من نمیخوام خیلی شلوغش کنم چون میدونی...اون این روزا همش مشغوله. ولی خب میخوام یه جشن کوچولو واسش بگیرم. و کمک تو رو لازم دارم."
توضیح دادم و سرعت ماشین رو کمتر کردم.
"دروغ نگو...تو نمیخوای شلوغش کنی چون دوست داری فقط خودتون دوتا باشید..."
فیزی با یه چشمک گفت.
نمیتونستم دلیل واقعی رو بهش بگم پس فقط در جواب کارش خندیدم و چیزی نگفتم.