"اندرو کیه؟!"
پرسیدم و یکی از ابروهام رو بالا بردم.
چند ثانیه ای فکر کردم و حرف هری که به پدربزرگش گفته بود ، تو ذهنم تکرار شد: 'اندرو مرده'
"یا شاید باید بپرسم اون کی بود؟"
حرفم رو تصحیح کردم.
به صورتش نگاه کردم که با شنیدن سوالم ، اخم پررنگی رو صورتش به وجود اومده بود. قیافش طوری بود که انگار تو فکر رفته.
"برادرم ، پسر پدرم."
اون جواب داد و من سورپرایز شدم. هم به خاطر اینکه اون جواب این سوال رو داد و هم به خاطر جوابش.
اندور ، برادرشه؟
پس همونی که تو عکس کنار هری بود؟ و اونا برادرهای واقعین؟
و اون پسر پدرشه! پس دس قبل از آنه ازدواج کرده بود؟
فقط تو چند ثانیه سوالات زیادی ذهنم رو درگیر کرده بود ، ولی من یکیش رو به زبون آوردم.
"برادرت هست یا بود؟"
میخواستم از مرده بودنش ، مطمعن شم.
ابروهاش رو بالا انداخت.
"عا ، عا! این شد دوتا سوال."
انگشتش رو جلوی من به نشونه ی منفی تکون داد.
سرم رو تکون دادم و منتظر موندم تا اون سوالش رو از من بپرسه.
"تو...قبل از ازدواج با من ، دوست پسر داشتی؟"
اون بعد از چند لحظه فکر کردن پرسید. دوباره اخم کرد.
"آره ، داشتم. از 17 تا 19 سالگی."
سریع جواب دادم. در واقع چیزی نبود که بخوام پنهانش کنم.
اخمش بیشتر شد. ولی نگاهش رو به من داد و منتظر سوالی شد که قراره ازش پرسیده بشه.
"همون سوال ، برادرت بود یا هست؟"
من پرسیدم. کمرم درد گرفته بود پس به مبل تیکه دادم.
"بود!"
ساده جوابم رو داد.
"متاسفم!"
زمزمه کردم.
"نباش!"
اون هم همنیکار رو کرد.
"خب حالا نوبت منه ، درسته؟"
اون سعی کرد فضا رو تغییر بده.
"آره"
کوتاه جواب دادم. به بطری وودکا که هنوز دست نخورده بود نگاه کردم.
"اسمش چی بود؟"
اون پرسید.
اسم کی؟
"اسم کی چی بود؟"
من با گیجی پرسیدم.
انقدر ذهنم درگیره اندرو هست که یکمی حواسم پرت شده.