71

6.9K 1K 1.6K
                                    

دید هری:

"لویی تاملینسون , در مصاحبه اخیر خود درباره همکاری جدیدش خبر داد... او..."

کنترل تلویزیون رو برداشتم و صداش رو خفه کردم. همه تلاشم رو میکردم که مشتم رو روی شیشه ش فرود نیارم.

با حرص به صفحه تلویزیون خیره شدم و کرواتم رو شل کردم. عصبی شده بودم و گرم شدن بدنم رو خیلی خوب حس میکردم.

"اوه. چرا نذاشتی بقیش رو گوش بدم؟"

یه صدای کلفت گفت. برگشتم و زین رو دیدم که با یه نیشخند و ابروهای بالا رفته به من خیره شده بود. به نظر خیلی سرحال میومد.

"فکر نکنم بهش نیازی داشته باشی."

کتم رو در آوردم و پشت صندلیم گذاشتم. زین جلو اومد و هنوز هم با همون حالت به من نگاه میکرد.

"چرا زنگ نمیزنی از خودش بشنوی؟"

ادامه دادم و چشمام رو برای هیچکس چرخوندم.

به سمت میزم رفتم و پشت صندلیم نشستم. عکس العمل خاصی نشون ندادم وقتی زین نزدیک تر اومد و روی صندلی که مقابل میز من قرار داشت , نشست.

"این کاریه که تو هم میتونی انجامش بدی."

زین هشدار داد. دستاش رو تو هوا تکون میداد.

"کاریه که اون هم میتونه انجامش بده.‌ میدونی؟ چرا اون نباید اولین نفری باشه که این سکوت رو میشکنه؟ اون اینو نمیخواد , یجورایی این سکوت بینمون از زمانی که اون رفته باعث راحتی میشه."

طعنه زدم و یه پوزخند عصبی روی لبام نشست. دیدم که زین با کلافگی چشماش رو روی هم فشار داد.

"اون فکر می‌کنه تو ازش متنفری , هری."

زین با صدای آرومی گفت. از زیر مژه های بلندش به من نگاه کرد و منتظر شد تا جوابم رو بشنوه.

"درست فکر می‌کنه."

شونه هام رو بالا انداختم و نگاهم رو به برگه هایی دادم که زیر دستم بودن. حتی نمیدونستم درباره چی هستن. فقط میخواستم خودم رو مشغول کاری نشون بدم.

"تو اون رو فراموش نکردی..."

زین از لای دندون هاش گفت.

نمیدونم این چندمین باریه که ما در این مورد با هم حرف می‌زنیم. تقریبا از وقتی که زین از تخت بیمارستان اومده پایین تا همین امروز , این موضوع , بیشتر مکالمه های بین من و اون رو شکل میده.

"اینکه فراموشش نکردم با اینکه دیگه دوسش ندارم , دوتا چیز متفاوته زین. نمیدونم چند بار قراره این رو به زبون بیارم تا متوجه بشی."

صدام نسبت به قبل بالاتر رفته بود. حالا دیگه حتی تظاهر نمیکردم که حواسم به برگه هاییه که حتی نمی‌دونستم درباره چین.

Our Destiny (L.S)Where stories live. Discover now