«آلبوم هری😘💝💓😍🙌»
خواستم به سمت در برم که مچ دستم گرفته شد. برگشتم و هری رو دیدم که ساعدش رو از روی صورتش برداشته و با نگاه خاصی به من خیره شده.منتظر بهش نگاه کردم و اون فقط با گفتن یه کلمه من رو کشت!
_نرو.....!!
چشمام گرد شد و با تعجب بهش نگاه کردم.
اون لحظه فقط یه سوال توی ذهنم وجود داشت "من درست شنیدم؟!"
_نرو! نمیخوام تنها باشم!
هری دوباره گفت و به سوالم جواب داد.
با همون تعجب آروم کنارش روی تخت نشستم و اون هنوز هم مچ دستم رو توی دستاش گرفته بود.
_میتونی.....میتونی.....دراز بکشی!
هری با لکنت گفت و من نگاهم رو از دستامون گرفتم و به صورتش دادم.
_اگه بخوای!
حرفش رو کامل کرد و به من خیره شد.
اولین باریه که اینطوری میبینمش!
ضعیف!
سرم رو تکون دادم و دستم رو از مچ دستش آزاد کردم. خواستم پتو رو کنار بزنم که متوجه بالا تنه ی لختش شدم.
_مشکل چیه؟!
هری پرسید.
بدون حرفی فقط به بالا تنش نگاه کردم و اون بلافاصله متوجه منظورم شد.
_اوه!
هری گفت و تیشرتش رو که روی زمین پرت شده بود رو برداشت و پوشید. معلومه اون امشب اصلا حوصله نداشته ، حتی تیشرتش رو هم روی زمین پرت کرده بود.
بعد از اینکه هری لباسش رو پوشید و روی تخت دراز کشید ، منم آروم کنارش دراز کشیدم و پتو رو ، روی هردومون انداختم.
آروم به پهلو خوابیدم تا بتونم به هری نگاه کنم. کسی که صاف دراز کشیده بود و به سقف خیره شده بود. نگاهم به موهاش که به خاطر عرق خیس ، و به خاطر پوشیدن لباس کاملاً نامرتب شده بودن و به صورتش چسبیده بودن افتاد.
آروم خودم رو یکمی بلند کردم و به آرنجم تکیه دادم تا صورت هری رو بهتر ببینم. تعجب کرد و به چشمام نگاه کرد. خیلی آروم دستم رو جلو بردم و موهاش رو از توی صورتش کنار زدم تا اذیتش نکنن اما وقتی اخمش رو دیدم سریع دستم رو عقب کشیدم.
_چون....چون موهات....
من داشتم میگفتم که با گرفتن دستم ، توسط دست هری حرفم رو ادامه ندادم. دستم رو گرفت و روی موهاش گذاشت.
_ادامه بده!
با صدایی که تقریبا شنیده نمیشد ، زمزمه کرد و چشماش رو بست.
دستم رو آروم روی موهاش کشیدم و نوازششون کردم!
و خدای من! موهاش مثل ابریشم نرمن!