25

10.3K 1.3K 1.4K
                                    

از لیانا و جرج خداحافظی کردم و از استدیو خارج شدم. سوار ماشینم شدم و به سمت اون فروشگاه حرکت کردم. خیلی طول نکشید که رسیدم و ماشین رو پارک کردم.

از ماشینم پیاده شدم و وارد اون فروشگاه بزرگ شدم. به سمت لباس های مردونه رفتم. یه تیشرت بادمجونی رنگ نظرم رو جلب کرد. اون رو تو تن زین تصور کردم و تصمیم گفتم همین رو بخرم.

+ببخشید خانم من این تیشرت رو می‌خوام.

من به اون زن فروشنده گفتم و به اون تیشرت بادمجونی اشاره کردم.

_چه سایزی؟!

اون زن پرسید.

+سایز خودم.

من و زین تقریبا هم سایزیم.

_فقط همین رو میخواین؟

اون زن با لبخند پرسید.

+بله لطفاً.

سرش رو تکون داد. لباس رو توی پاکت گذاشت و بهم داد.

_اونجا صندوقه. لطفاً حسابش کنین.

اون گفت و من سرم رو تکون دادم.

پاکت رو از دستش گرفتم و به سمت صندوق رفتم. برگه ای که اون زن بهم داده بود رو به اون مرد نشون دادم.

_پنجاه دلار.

اون مرد گفت.

پولش زیاد نبود ، از توی کیفم پنجاه دلار دراوردم. پول رو پرداخت کردم و از فروشگاه خارج شدم.

سوار ماشینم شدم و به ساعت نگاه کردم.

6:40 pm

ماشین رو روشن کردم و به سمت شرکت استایلز رانندگی کردم.

حدودا بعد از یک ساعت راه رسیدم. جزو کارمندهای شرکت نیستم پس ماشین رو بیرون از شرکت پارک کردم.

بعد از وارد شدن به شرکت ، از پله ها بالا رفتم و به سمت جایی رفتم که اتاق زین قرار داشت.

به میزی که منشی پشتش نوشته بود نزدیک شدم و سلام کردم. اون دختر با شنیدن صدام سرش رو بلند کرد و جوابم رو داد.

+میتونم آقای مالیک رو ببینم؟ من یکی از آشناهاشون هستم.

_اسمتون؟

+لویی...لویی تاملینسون.

سرش رو تکون داد.

_لطفا چند لحظه بشینید.

به صندلی ها اشاره کرد و خودش وارد اتاق زین شد.

چند ثانیه بعد از اون اتاق بیرون اومد و لبخند زد.

_بفرمایید داخل آقای تاملینسون!

اون گفت و من ازش تشکر کردم.

به سمت اتاق زین رفتم. چند بار به در ضربه زدم و بعد از چند لحظه وارد اتاق شدم.

زین با دیدنم سریع از روی صندلی بلند شد و به طرفم اومد.

Our Destiny (L.S)Where stories live. Discover now