نمیخواستم امشب آپش کنم ولی شما خیلی هیجان زده بودید و من دوست نداشتم منتظرتون بذارم. پس لطفاً شما هم کامنت بذارین تا من انرژی بگیرم.💕
این چپتر جمله های مهم داستان رو داره , چیزایی که من وقتی طرح داستان تو ذهنم اومد اونا رو در نظر گرفته بودم برای همین هم این چپتر , یکی از مورد علاقه های منه. امیدوارم شما هم دوستش داشته باشید.😍
.
.
.
.
.
.Tune for this Chapter:
Two Ghosts _ Mr. Harry Styles👻👻
.
.
.
.
.
.We are not who we used to be....
.
.
.
.
.بالاخره به اون در بزرگ رسیدم , در نرده ای رو باز کردم و وارد حیاط شدم تا وقتی که به در اصلی رسیدم. ایستادم و چند باری به در ضربه زدم. قلبم رو توی دهنم حس میکردم.
بعد از چند لحظه , در باز شد و من با یه دختر رو به رو شدم. یه دختر با موهای بلوند و چشم های آبی.
یه دختر....
دوست دختر هری...
اون دختر , ترسا , دختر عمه هری بود. کسی که مدت زیادی به هری علاقه داشت. در مورد اینکه اون و هری از چند ماه پیش وارد یه رابطه شدن , یه چیزایی شنیده بودم.
یه بار دیگه بهش نگاه کردم و همین باعث شد فکر هام شروع به پرواز کردن کنن. یه پرواز به گذشته.
«فلش بک:
بطری ووکا یه بار دیگه چرخیده شد.
"جرئت یا حقیقت؟"
اینبار الکس از ترسا پرسید.
"حقیقت."
ترسا بدون هیچ مکثی گفت.
"تو هنوزم هری رو دوست داری؟"
الکس پرسید.
همه سکوت کردن. بین همه نگاه هایی که کاملاً روی ترسا قفل شده بود , نگاهم رو به هری دادم. کسی که لباش رو بیرون داده بود , اخم کوچیکی روی صورتش بود و منتظر به ترسا نگاه میکرد.
"البته که دارم."
ترسا آروم زمزمه کرد. باعث شد ابروهای هری بالا برن.
به ترسا نگاه کردم که صورتش قرمز شده بود , سرش رو آروم بالا گرفت و با خجالتی که توی چشم هاش بود به هری نگاه کرد.
"فقط وقتت رو هدر میدی!"
هری جوابش رو داد و اون با خجالت سرش رو پایین انداخت.