4

9.1K 1.3K 408
                                    

فلش بک:

_تو باید بهشون بگی. بگو که راضی نیستی! تو هم این و نمی‌خوای مگه نه؟
هری گفت و برای اولین بار به چشمام خیره شد.

+من.... من میخوام.... میخوام این کار رو برای دن انجام بدم.

من گفتم و باعث شدم اون کلافه موهاش رو بکشه!

اون نباید این کارو کنه! موهای خوشگلش خراب میشن!

_اوه پس تو واقعا میخوای بخاطر یه نفر دیگه همچین کاری کنی؟ یه ازدواج سوری؟

البته که این فقط بخاطر دن نیست....

ولی من نمیتونم بهش بگم...

نه.....

اون نباید بدونه.....

+این کاری نیست که خودت هم میخوای انجامش بدی؟

من گفتم و وقتی به چشماش نگاه کردم اون ها کاملا قرمز شده بودن!

اون چند قدم به سمتم اومد و من هم چند قدم به عقب برداشتم.

پایان فلش بک.

...........

وقتی چشمام رو باز کردم ساعتی که دقیقا رو به روم روی دیوار نصب شده بود ، ۷:۱۰ صبح رو نشون میداد.

احساس خستگی شدیدی میکردم اما سعی کردم روی تخت بشینم ، به تنم کش و قوس دادم و با غرغر از روی تخت بلند شدم.

لیزا بعدا تخت رو مرتب میکنه ، پس لازم نیست نگرانش باشم و من بابت این واقعا ازش ممنونم.

وقتی جلوی اینه رفتم ، چشم هام که به خاطر اشک های دیشبم پف کرده بود و قرمز شده بودن رو دیدم. موهام هم که انقدر بهشون چنگ زده بودم داغون شده بودن.

مسلما موهام و چشم هام بدجوری ازم شاکین و شاید حتی متنفر!

من این چند وقته رفتار درستی باهاشون نداشتم. باید بیشتر به فکرشون باشم.

به سمت دستشویی رفتم و کارهایی که هر صبح انجام میدم رو انجام دادم ، و مثل همیشه دوش گرفتم تا زمان بیشتری رو تلف کنم. نمی‌خوام زمان صبحانه باهاش رو به رو بشم.

از حموم اومدم بیرون و موهام رو با سشوار خشک کردم ، موقع خشک کردن موهام کمی هم نوازششون کردم تا کار دیشب رو از دلشون در بیارم.
بد از تموم شدن کار موهام ، لباس هام رو هم پوشیدم. یک بار دیگه به ساعت نگاه کردم اون اینبار ۸:۵ رو نشون میداد. خب خوبه این یعنی اون دیگه رفته.

از اتاقم خارج شدم و به طبقه ی پایین رفتم. وارد اشپزخونه شدم و لیزا رو دیدم که مشغول تمیزکاری بود. صبحانه هنوز روی میز چیده شده بود.
به صندلی که بیرون کشیده شده بود و ظرف هایی که خالی شده بودن ، نگاه کردم.

به این فکر کردم که اون هیچوقت با من صبحونه نخورده و خدا من چقدر دلم میخواد وقتی اون غذا میخوره بهش خیره بشم. این که چقدر دلم میخواد هر روز کنارش بشینم و به خاطر این که انقدر زیباست ستایشش کنم.

Our Destiny (L.S)Where stories live. Discover now