جیسو دامن و تیشرت سفید رنگی ک تنش بودو صاف کرد و در کمدشو بست ک لیسا وارد شد و با دیدن جیسو ک جلوی لاکرش وایساده بود با تعجب گفت:چجوری آنقدر زود رسیدی؟؟
جیسو نگاهی بهش انداخت و گفت:مثله همیشه اومدم،تو چرا یهو گفتی جدا بیاییم؟چیزی شده؟
لیسا: یکی اومده بود دنبالت میگشت باهاش حرف زدم یکم دیر شد...
جیسو:دنبال من؟؟کی بود؟
لیسا شونه ای بالا انداخت:نمیدونم،یادمم رفت ساعت جانگ رو بیارم...
پشتشو به جیسو کرد تا زیپ دامن سفیدشو ببنده و بعد از زدن تگ اسمشون رو سینشون از اتاق کارکنان بیرون اومدن و هر کدوم به سمتی ک شیفت داشتن راه افتادن...
_________جین قهوه تلخی ک روی میزش بود رو سر کشید با اینکه ناهار هم نخورده بود ولی احساس سنگینی و گیجی میکرد و یبار دیگه پرونده تودستشو ورق زد...
این مسخره ترین چیزی بود ک شنیده بود یه شرکت ادعا میکرد داروی جدیدی ک میخوان خط تولیدشو راه بندازن مال شرکت اوناس و گروه جی اچ بدون مجوز از اون دارو کپی برداری کردن...
منشی هان ک جلوی میز منتظر وایساده بود لیوان خالی قهوه رو برداشت ک با حرف جین سریع پرونده رو گرفت و بیرون رفت:اینو بگیر و بفرست تیم حقوقی به وکیل کیم بگو حتی اگه شکایتم بکنن هیچ پولی بهشون نمیده و ما تا آخرش قانونی اقدام میکنیم!
با صدای گوشیش تماس جونگکوک رو جواب داد:بله جونگکوک..
جونگکوک:هیونگ یه اتفاقی افتاده.
جین:چیشده؟کجایی تو؟
جونگکوک:من هتلم و دارم کارهای مراسم فردا رو انجام میدم ولی بخاطر این نگفتم یه چیز دیگه شده...
جین حرفی نزد تا ادامه بده:راستش..من صبح زود رفتم دنبال اون دختر دیشبی...
جین با یاد آوری دیشب دستمال خونی رواز جیب کتش در آورد و بهش نگاه کرد:خب چقد خواست؟
جونگکوک:مشکل همینجاست!من پیداش کردم حتی در خونش هم رفتم ولی نتونستم ببینمش چه برسه بهش پول بدم!
جین:خودم حلش میکنم تو اطلاعاتشو برام بفرست...
بعد از برداشتن سوییچ کتش از شرکت بیرون اومد ساعت نزدیک هفت بود ادرسو توی جی پی اش ماشین وارد کرد و راه افتاد همین جوریش یه عالمه دردسر داشت این دیگه نباید بهانه ای برای کیوهیون میشد...
به پله های زیاد و باریک و تاریک نگاه کرد و ناباور لب زد:چجوری اینجا زندگی میکنن!
اونجوری ک جونگکوک گفته بود خانواده ای نداره و با خواهرش زندگی میکنه دو تا دختر تنها اینجا زندگی میکنن!
در زنگ زده آبی رنگ ک بعضی جاهایش رنگاش ریخته بودو هل داد و وارد راه پله شد صدای داد و بیداد و شکستن میومد شونه ای بالا انداخت و خودشو به طبقه دوم رسوند..
قبل از اینکه در بزنه در باز شد و جیسو بیرون اومد در حالی ک تاپی ک تنش بود پاره شده بود و و از دماغش و لبش ک پاره شده بود خون میومد با دیدن جین توی راهرو به سمتش هجوم برد و پشتش قایم شد:خواهش میکنم کمکم کنید...
اون منو زد میخواد بهم تجاوز کنه!
YOU ARE READING
A just life{complete}
Fanfiction◉ نام فن فیک: #زندگی_عادلانه ◉ ژانر: معمایی _عاشقانه_تراژدی • ◉ خلاصه: توی زندگی هر کسی یه سری روابطی داره و بعضی با غم و بعضی با شادی و دسته سوم کسایی هستن که رابطتت باهاشون هم درد و غم داره هم عشق و شادی ...افراد جز این دسته از همه مهم تر و خطرناک...