چون به زودی تمام بوک های که تا الان آپ میکردم تموم میشن،سری جدید فیکشن ها رو پابلیش کردم پس بهشون سر بزنید و به ریدینگ لیستتون اضافه کنید که پارت جدید اومد جا نمونید ازش;)
اسمش Redmoon هست✧◝(⁰▿⁰)◜✧___________________________________________
_نمیخوای بگی داریم کجا میریم؟!
بدون اینکه به صورتش نگاه کنه جواب داد:دیگه رسیدیم...
جیسو جایی که بودنو به خوبی میشناخت،ورودی هتلی که تمام زندگیشو عوض کرده بود.
_اینجا چیکار میکنیم؟جی آ سریع پیدامون میکنه.
+جیسویا...
دست از به بیرون خیره شدن برداشت و سرشو به طرف جین چرخوند و به صورتش خیره شد تا ادامه حرفشو بزنه:اتاق...سویئتی که اون شب...مدیر چا مرد رو یادته؟
اخم کمرنگی کرد و گوش کرد،نمیدونست چرا داشت این حرفو الان بهش میزد ولی حسش میگفت باید هر چه سریع تر بره و خودش ببینه چه خبره،جین چیز مهمیو تمام مدت ازش پنهان میکرد و الان بیشتر میتونست حسش کنه.
_یادمه...تو یه چیزی ازم پنهان میکنی نه؟
همین الانم چشم هاش پر شده بود،دلش میخواست چیزی که داشت ذهنشو منفجر میکرد درست باشه و واقعا حدسی که میزد باشه:اونجا...نگو که...
جین نفس عمیقی گرفت و چشم هاشو بست و سرشو تکون داد که با صدای در ماشین به خودش اومد،جیسو نبود.
با دو وارد سالن بزرگ لابی هتل شد و از جلوی پیشخوان و مسئولش که بهش خیره بود گذشت و دکمه آسانسورو پشت هم فشار میداد و به صفحه دیجیتالی خیره بود تا از طبقه بیست و چهارم سریع تر به پایین برسه.
کارتی روی صفحه ی آسانسور روبرویی قرار گرفت و درش باز شد که مدیر بیون که بعد از مدیر چا ترفیع گرفته بود گفت:با این آسانسور برید.
آنقدر عجله داشت که سراسیمه سوار شد و بدون تشکر دکمه طبقه آخرو فشار داد و در ها بسته شد...
جین از در شیشه ای هتل گذشت و به دنبالش چشم چرخوند که با زنگ خوردن گوشیش و دیدن شماره ناشناس با اخم جواب داد.
_نزار جیسو بره هتل...جلوشو بگیررر.
کیوهیون از پشت تلفن فریاد کشید و به سمت ماشینش پا تند کرد.
وقتی که مکالمه مادرش با کسی که انگار از هتل بهش خبر میدادو شنید و به دنبالش رفتن مادرش همراه نامجون و سوجینو از خونه رو دیده بود،دیگه باورش شده بود که همه ی این اتفاق ها کار مادرشه،از قبل میدونست که قصد خوبی ندارن ولی فکر نمیکرد تا اینجا پیش بره...
جین گوشیو بدون قطع کردن توی جیبش فرو کرد و با رسیدن آسانسور به سمتش پرواز کرد،خودشو سراسیمه وارد اتاقک آیینه دارش کرد و با استرس دکمه طبقه آخرو فشار داد.
JE LEEST
A just life{complete}
Fanfictie◉ نام فن فیک: #زندگی_عادلانه ◉ ژانر: معمایی _عاشقانه_تراژدی • ◉ خلاصه: توی زندگی هر کسی یه سری روابطی داره و بعضی با غم و بعضی با شادی و دسته سوم کسایی هستن که رابطتت باهاشون هم درد و غم داره هم عشق و شادی ...افراد جز این دسته از همه مهم تر و خطرناک...