Chapter2\part7\Red hair girl;!

426 67 7
                                    

مثل همیشه ووت و کامنت یادتون نره❤️

___________________________________________

جیسو پوفی کشید و دنبال جین از خونه بیرون زد و حالا فقط لیسا ای ک لیوان میشست و جونگکوک ساکت توی خونه مونده بودن.

جونگکوک دنبال حرفی ک بتونه سر صحبتو با لیسا باز کنه و لیسا در حال وقت کشی برای تموم شدن قهوه کوک و ترک کردن آپارتمانش!
توی این چند روز ک به رفتار هاشون فکر کرده بود،اون خیلی سریع به جونگکوک اعتراف کرده بود و رونده شده بود!

با این قضیه ک اون یکی به اسم سوجینو دوست داشت کنار اومده بود...

جونگکوک:ممنون بابت قهوه!

با صداش به طرفش برگشت و سری تکون داد و جونگکوک ایستاد و قدمی برداشت و کف دستاشو روی شلوارش کشید،در واقع سوالی میخواست بپرسه ک نمیدونست چجوری بپرسه!

هنوزم هویته پسری ک مدام با لیسا می‌دیدش براش مجهول بود.
لیسا به راه رفتن مشکوک و پنگوئن مانندش نگاه کرد و گفت:چیزی شده؟

جونگکوک:نه!داشتم میرفتم..

لیسا:باشه..برو دیگه...

جونگکوک کفشاشو با روفرشی هایی ک پوشیده بود عوض کرد و نگاه دیگه ای به لیسا ک پشت سرش زل زده بود بهش کرد و عضلات صورتشو مجبور به لبخند زدن کرد و درو باز کرد..

انقدر طولش داد ک لیسا دوباره با تعجب گفت:مطمئنی چیزی نمیخوای بگی؟

جونگکوک دوباره رد کرد و با تردید بیرون رفت ولی درو به آرومی پشت سرش می‌بست ک لیسا دست انداخت و درو با سرعت کشید تا ببندتش ک جونگکوک درو بیشتر به طرف خودش کشید و مانع شد.

لیسا:خوب اگه حرفی داری بزن،چرا اینجوری میکنی؟!

جونگکوک:نه،فقط..خودم میبندمش تو ولش کن.

لیسا درو بیشتر کشید:به تو باشه تا فردا هم طولش میدی،من کار دارم ولش کن!

جونگکوک:کار؟چه کاری؟

لیسا اخمی کرد و با زدن روی دست کوک گفت:به تو ربطی نداره..

وبا ول شدن دستش درو بست..

جونگکوک دست به کمر پوفی کشید و به در بسته چپ چپ نگاه کرد و دستاشو کش داد،مطمئن بود لیسا فقط بخاطر اینکه حرصشو در بیاره اینکارو میکرد.

لیسا با عجله سمت اتاق و کمدش رفت تا حاضر بشه و به بار بره داشت دیرش میشد.
با نگاه به اتاق پر از لباسش ک چون تو کمد جا نمی‌شدن بعضی ها به چوب رختی و بقیه توی کمد اتاق قبلی جیسو جاداده بودشون لبخندی زد و شونه ای بالا انداخت:پولدار شدن جیسو به منم ساخته ها...

از حرف خودش خنده ای کرد و با دامن و تاپی ک برداشت به سمت آیینه رفت.

کلاه گیس قرمز رنگو روی سرش درست کرد و در حالی ک دسته از موهاشو روی صورتش میریخت لبخندی به خودش توی آیینه زد،موی قرمز رنگ مورد علاقه اش بود ولی موهای خودشو هیچوقت قرمز نکرده بود.

A just life{complete}Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang