We got dirty!\part7

456 86 15
                                    

کیوهیون با دیدن اعصبانیت پدربزرگش رو به مادرش گفت:پدربزرگ زیادی نگران نوه عزیزش شده!

مادرش ضربه ای به آرنجش زد و زمزمه کرد:ساکت باش الان می‌شنوه!

پوزخندی زد و در حالی ک به ساختمون بلند و بزرگ هتل نگاه میکرد گفت:انگار دروغ میگم!

جونگکوک در حالی روی برانکارد دراز کشیده بود و تو خودش جمع شده بود و ناله میکرد از ساختمون بیرون آوردنش و دختری ک با لباس پیش خدمت های مهمونی بود و کتی دستش بود و باهاش سوار آمبولانس شد و راه افتادن...

پدربزرگ:اونی ک بردن جونگکوک بود؟؟

منشی پارک گوشیشو در آورد و گفت:الان میفهمم جریان چیه قربان...

مادر کیوهیون به سمت پدرش رفت و درحالی ک دستشو گرفته بود گفت:پدر بیایید بریم خونه الان ک مهمونی به هم خورده و یونگ سانم رفته دیگه نمی‌تونیم چیزی رو اعلام کنیم...
نگران نباشید جین هم حتما حالش خوبه دیدید ک آمبولانس کس دیگه ای نبرد!

منشی پارک گوشیشو قطع کرد :قربان مثل اینکه آتیش سوزی نبوده و همه جا سالمه وسوک جین شی هم تو سوییتشون دارن استراحت میکنن!

پدربزرگ:پسره ی....

گردنشو گرفت و در حالی ک نزدیک بود بیوفته دخترش و منشی پارک نگهش داشتن و تو ماشین نشوندنش و راه افتادن...

____________

با دو دنبال تختی ک روی زمین بیمارستان کشیده میشد میدوید و تا جایی ک پرستارا جلوشو گرفتن و دیگه نتونست جلوتر بره روی صندلی نشست و با نگرانی به در ک علامت قرمز روش زده شده بود نگاه کرد اگه واقعا ی چیزیش میشد چی؟؟

موهای خیسشو از صورتش کنار زد و شروع به کندن پوست لبش کرد اگه نتونه ازدواج کنه چی؟

سر خودش چی میومد؟

مطمئنن ازش شکایت میکرد!!!

اگه می‌رفت زندان چی؟

بدبختی پولی هم نداشت ک دیه بده!

چنگی تو موهاش زد و با قیافه زار به کت رو پاش نگاه کرد:آخه چرا باید از ریختن آب بترسی ک هم خودتو به فنا بدی هم اون بدبختو!

باورش نمیشد این اتفاق واقعا افتاده باشه...
گوشی هم نداشت حتما الان جیسو نگرانش شده بود بعد از اینکه هشدار آتیش سوزی رو به صدا در آورده بودن از رو صندلی افتادن خودش رو جمع و جور ک کرد تازه متوجه جونگکوکی شد ک هم با افتادنش زانوش وسط پاش خورده بود و هم صندلی بدرد نخور شکسته بود و توی کمرش فرو رفته بود!

____________

با صدای زنگ خوردن تلفن سرشو تکونی داد و با چشمای بسته دنبال گوشی گشت ولی با پیدا نکردنش یه چشمشو باز کرد و تلفن هتل رو برداشت:کیههه؟!

_قربان پدربزرگتون گفتن ک بهتون بگم اگه تا یه ساعت دیگه نرید خونه خودشون میان اینجا!

هومی کرد و چشماشو مالید و گوشی رو گذاشت سر جاش دیشب توهتل خوابش برده بود،تا اونجایی ک یادش میومد عروسی رو اعلام نکرده بودن حتما سر اون اعصبانی بود!

چرخی زد و پاشو باز کرد ک با برخورد به چیزی اخمی کرد و چشماشو باز کرد با دیدن هجم زیادی از موهای بلند مشکی روبروی صورتش با تعجب سرشو بالا گرفت و خودشو بالا کشید ک دختر چرخی زد و با دیدن صورتش با تعجب چند برابر قبل گفت:کیم جیسو؟

جیسو با شنیدن اسمش چشماشو باز کرد با دیدن پسر غریبه ای جلوی چشماش جیغی کشید و نشست ک با افتادن پتو سریع اونو روی خودش کشید و از تخت پایین اومد جین با برداشته شدن پتو از روش دادی زد و پشت تخت رفت و با داد گفت:اینجاچه خبره؟!تو اینجا چیکار میکنی؟

جیسو ک پتو رو دور خودش پیچیده بود در حالی ک با ناباوری به بدن لخت خودش و جین نگاه میکرد لب زد:ما چیکار کردیم!

چنگی به موهاش زد و نشست زمین این درست نبود،یه کار اشتباهی انجام داده بود ک خودش هم از دست خودش اعصبانی بود!

اینه بزرگ و قدی ک تو اتاق بود،درست روبروش بود خودشو داخلش دید،کبودی های ریز و درشتی ک روی گردن و سینش خودنمایی میکردن...

این دیگه اشتباه نبود اون خودش و ارزش هاشو کنار گذاشته بود و به فرمان بدنش در اومده بود،بدون دخالت عقلش خوی حیوانی و هوسش براش تصمیم گرفته بودن...

جین وقتی دید جیسو‌روی زمین نشسته و محو خودش شده لباساش ک روی زمین پخش و پلا شده بودن رو برداشت و سریع پوشید اصلا از دیشب هیچی یادش نمیومد...

جین:دیشب چه اتفاقی افتاده؟
تو چجوری اومدی تو اتاق من؟
ازم سواستفاده کردی اره؟گفتی این پسره پولداره...

جیسو بی توجه به حرفاش لباساش رو برداشت و به سمت دری ک تو اتاق بود رفت و لباساشو تند تند پوشید و ابی به صورتش زدحرفای اون پسر خودخواه براش مهم نبود با دردی ک زیر شکمش گرفت چند ثانیه ای دستاشو فشار داد روش و درو باز کرد و بیرون رفت کفشای پاشنه بلند و کهنش رو برداشت و خواست در اتاق رو باز کنه ک جین دستشو گرفت برگشت عقب و دستشو محکم پس زد:چیه،دیگه چی میخوای ازم؟

جین صداشو بالا برد و گفت:من چی میخوام؟؟من هیچی یادم نمیاد ولی مطمئنم ک هرگز با یه خدمت کار نمیخوابم!

در اتاقو باز کرد و پوزخندی به حرفاش زد و از اتاق بیرون اومد بدون اینکه بدونه بیرون اون در چه اتفاقی افتاده وارد حال شد و به دنبالش جین هم بیرون رفت و هر دو مات و مبهوت موندن از سوپرایزی ک هیچ کدوم ازش خبر نداشتن!!

**********

این فیک چون طولانی و داستان دار هست،تند تند آپ میکنم ولی خواهشاً یادتون نره ووت و کامنت بذارید.🤍🙃

A just life{complete}Where stories live. Discover now