We were imprisoned!\part4

496 97 28
                                    

با هر کسی ک از کنارش رد میشد خوش و بش میکرد و مدتی گذشت و بلاخره با تقریبا بیشتر جمعیت سلام و احوال پرسی کرده بود به سمت جین اومد،پسری ک قرار بود باهاش ازدواج کنه...

یونگ سان:خوش میگذره؟

اینو گفت و با ذوق تو چند قدمی جین وایساد تا ازش تعریف کنه جین بدون اینکه بهش نگاه کنه لیوان دیگه ای هم ندارم برای من این ازدواج نیست قرارداد بردگیه..!

چشم چرخوند تا جونگکوک رو پیدا کنه،باید یکم استراحت میکرد کمی مست شده بود و این اصلا خوب نبود چون باید سوپرایز مسخره و عزیزی ک پدربزرگش بهش سپرده بودو کامل میکرد...

از سالن بیرون اومد و شماره جونگکوک رو گرفت دکمه آسانسور رو زد و به مدیر چا،مدیر داخلی هتل گفت ک براش سرویس اتاق رو بفرسته و قرص سردرد هم بیاره و سوار شد...
بعد از ششمین بوقی ک خورد قطع شد با ابروهای نزدیک به هم به صفحه گوشی نگاه کرد...
چرا جوابشو نمیداد؟

در بزرگ سوییت رو باز و خودشو روی کاناپه سفید رنگ رها کرد وچشماشو بست...

جیسو سینی حاوی لیوان های خالی رو به آشپز خونه بزرگ هتل برد و مدیر چا در حالی ک چرخی رو هل میداد و انگار ک دنبال چیزی باشه سر میچرخوند با دیدن جیسو سریع گفت:تو،زود باش بیا اینجا،زود زود...

جیسو با تعجب به خودش اشاره کرد و با تأیید مدیر جلو رفت...

چرخی ک جلوش بود رو به سمت جیسو هل داد و گفت: زود ببر طبقه آخر سوییت رئیس کیم...

جیسو:ولی من برای مراسم...

چا اخمی کرد و بلند گفت:برای مراسم هم اومده باشی من کار فرماتم الان کسی نیست اینو تو باید انجامش بدی برا همین بهت حقوق میدم!

سری تکون داد و با چرخ دستی وارد آسانسور شد کارت کلید ک روی چرخ بود و برداشت و بعد از خوندن شمارش پیداش کرد،این طبقه،طبقه ای نبود ک هر کسی بیاد!
اگه میخواستی پاتم برای یه لحظه اینجا بزاری حداقل برات یه ده هزار تایی یا شایدم بیشتر آب میخورد!

آهی کشید و کارت رو جلوی قفل در نگه داشت با صدای تیک باز شدنش چرخو هل داد و داخل رفت...

جین با باز شدن در با چشمای بسته نشست و گفت:آوردیش؟

جیسو چیزی نگفت و با سر پایین شیشه شراب گرون قیمتی ک توی طبقه دوم چرخ بود رو در آورد و بازش کرد با دقت توی جام پایه بلند ریختش و تعظیمی کرد و گفت:بله بفرمایید..

پلکای خمارشو باز کردو اولین چیزی ک دید مایع قرمز رنگ ک بهش چشمک میزد بود...
گفته بود براش قرص بیارن،نگفته بود؟
جین:این..این نبود..دنبال حرف میگشت ک بگه سکسکه ای کرد و با نگاه به جیسو یهو با هیجان گفت:اوو کیم جیسوعه!

جیسو بلاخره نگاهی به صورتش کرد و با دیدن جین با تعجب گفت:شما اینجا چیکار میکنید!

جین:من؟!

A just life{complete}Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang