پارت آخر فصل اول^_^
ووت فراموش نشه!توی کامنت ها حتما بهم بگید،فصل دومو توی همین بوک آپ کنم یا بوک جدید بزنم؟
دیگه پارت اخره این فصله،حداقل از این حمایت کنیدಥ‿ಥ
پارت قبل هم شرطاش نرسید ولی چون پارت آخره دیگه میذارم.در انتظار جنبیدن شماها:)
___________________________________________*خاطرات از دست رفته*
با پیاده شدن از آسانسور و رسیدن به پشت گیت لیسا دستشو برداشت و لبخندی زد و رو به جونگکوک ک طلبکارانه نگاهش میکرد گفت:بخاطر اشتباهت بخشیدمت رئیس متوسطه.
خواست رد بشه بره ک با کشیده شدن بازوش برگشت سرجاش و صورت جمع شده گفت:آییی دردم اومد..چته...
جونگکوک:خیلی راحت هر کاری دلت بخواد میکنی و آبروی منو جلوی کارمندا میبری و میگی بخشیدمت؟مگه من معذرت خواهی کردم؟اصلا بخاطر چی باید اینکارو بکنم؟
لیسا اخمی کرد و تو چشماش خیره شد:فکر کردی من خیلی کشته مرده توام ک اینجوری باهام حرف میزنی؟
اگه دلیل معذرت خواهی نکرده ات رو ازم میخوای؛باید بگم واقعا الان دلم برای خودم ک تا همین دیروز غروب فکر میکردم ازت خوشم میومد میسوزه،ک کسی مثله تورو آدم حساب کردم.بازوشو با یه حرکت از دستش بیرون کشید و با رد شدن از گیت به سمت در خروجی رفت.
دیگه جالب بنظر نمیومد ارتباط و آشنایی ک بینشون بود.
سعی کرد جلوی بغضی ک توی گلوش به وجود اومده بود و اذیتش میکرد و بگیره،دروغ گفته بود،خودشم فهمیده بود ک بهش کشش داره و حسش کم کم داشت تبدیل به دوست داشتن میشد با وجود اینکه پسش زده بود...
نباید اینجوری میشد،حداقل نه تا قبل از اینکه به هدفش برسه._____
با خستگی وارد کلاب شد و به سمت دفتر تن مدیر کلاب و دوستش رفت ساعت هشت شب بود و تازه از باشگاه بیرون اومده بود امروز جانگ دیگه نهایت پرویی رو رد کرده بود و به پایین تنش دست زده بود و بهش پیشنهاد داد ولی لیسا کاری نکرد..
خودشم متعجب بود ک چطور جلوی خودش رو گرفته بود..
اما با این همه بازم چیزی نگفت..
اون نیاز داشت تا زندگیش رو بگذرونه..
تصمیم داشت امشب اون قرار دادی ک از رئیس بزرگ گرفته بود رو بخونه..تازود تر از شر اون باشگاه و جانگ خرفت خلاص شه.چشمکی به هجین زد و بلند گفت:تا الان ک خبری نبوده؟
دختر از پشت پیشخوان در حالی ک لیوان آبجو رو پر میکرد گفت:بلاخره اومدی،بیا اینطرف یه عالمه مشتری برات اومده بابا...
اون مرتیکه جو هم اومد ولی پسرا راش ندادن.پشت بار رفت و در حالی ک توی پر کردن لیوان ها و در خواست مشتری ها به هجین و ها یونگ کمک میکرد دوباره بخاطر صدای بلند موزیک با داد گفت:فکر کنم به زودی مشتری هام برن یه جا دیگه.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
A just life{complete}
Hayran Kurgu◉ نام فن فیک: #زندگی_عادلانه ◉ ژانر: معمایی _عاشقانه_تراژدی • ◉ خلاصه: توی زندگی هر کسی یه سری روابطی داره و بعضی با غم و بعضی با شادی و دسته سوم کسایی هستن که رابطتت باهاشون هم درد و غم داره هم عشق و شادی ...افراد جز این دسته از همه مهم تر و خطرناک...