Chapter2\part4\work!

397 88 14
                                    

گایز دیگه واقعا دارید بی انصافی میکنید نسبت به پارت های این بوک ها،من خیلی برای نوشتنش زحمت کشیدم و وقت گذاشتم ولی شما ها زحمت یه ووت دادن هم نمیکشید،خواهش میکنم اون ستاره توخالی پایین صفحه رو حتما حتما پر کنید❤️

___________________________________________

آنقدر تعظیم کرده بودن و احساس میکرد مهره های گردنش بیرون زده..
با یادآوری لیسا ک سرسری باهاش خداحافظی کرده بود و رفته بود،لباشو کج کرد و چشماشو توی حدقه چرخوند،میتونست حداقل توی عروسی خواهرش،بیشتر بمونه!

از هر شغل و منصب و هر سنی ک بگی اومده بودن به اون مهمونی،خوبه قرار نبود انقدرا هم بزرگ باشه وگرنه پدربزرگ حتما از کشور های دیگه هم مهمون دعوت میکرد!

بلاخره اون مهمونی خسته کننده تموم شده بود و ماشین های تمام افراد خونه توی حیاط عمارت پشت هم وارد شدن...

جیسو با خستگی زیادی ک حس میکرد وارد تنها اتاقی ک میدونست برای کیه و اون کسی جز خودش و جین نبود شد..

جین به دنبال جیسو وارد اتاق شد و دکور جدید اتاق ک تا امروز ندیده بودتش نظرشو جلب کرد..

کتشو در آورد و در حالی ک کرواتش رو باز میکرد گفت:فکر کردم قراره دکور اتاق رو عوض کنی!

جیسو:عوض نشده؟

جین با نیشخند به اتاق دیزاین شده با رنگ های طوسی روشن و سفید اشاره کرد:نه ک عوض نشده..فکر میکردم قراره یه رنگی داشته باشه..مثلا صورتی...

کرواتو پرت کرد روی مبل و کتشو در اورد و به سمت اتاق لباساش رفت و دکمه های پیراهنش رو شروع به باز کردن کرد...

جیسو:نگو ک رنگ مورد علاقت صورتیه و به بهونه من میخواستی اتاقو این رنگی کنی...

جیسو با جواب ندادن جین از روی تخت ک لبه اش نشسته بود بلند شد و به سمت در بزرگ تراس ک روبروی تختشون بود رفت و بازش کرد.

نفس عمیقی کشید و نگاهشو از درختای بلند و پر شاخ و برگی ک توی تاریکی بودند گرفت و به آسمون خیره شد،گرد غمی ک توی نگاهش بود اسمونو نشونه گرفته بود،جایی ک فکر میکرد هر کس حداقل یه ستاره داره.
هر موقع یاد پدرو مادرش میوفتاد همینجوری میشد.
اینکه تنها کسی ک مادرش رو با پیشونی سوراخ شده و خون های ریخته شده دیده بود فقط جیسو بود سنگینی این خاطرات رو بیشتر میکرد.
بعد از این همه سال حتی پلیس هم پیگیری نکرد و پرونده رو به تعلیق در آوردن...

با سروصدای جین وارد اتاق شد کفشای پاشنه بلندشو در آورد و پا برهنه به سمت حموم قدم برداشت.

جین زیادی زود دوش گرفته بود..

برای بار چندم دست به پشت لباسش انداخت تا زیپو باز کنه ولی نشد گیر کرده بود.
لباسش ک پر از سنگ بود و اندامی؛ ک تنشو قالب گرفته بود،با فکری ک به سرش زد لبخند کجی زد و دستگیره رو پایین کشید.

A just life{complete}Where stories live. Discover now