مردی ک داخل ماشین شیشه دودی نشسته بود میترسوندش،از اینکه بخوان مجبور به انداختن یا حتی دور کردن بچه ازش بکنن میترسید..
در ماشین توسط منشی پارک باز شد و جیسو سوار ماشین شد و در بسته شد..
با مچ آستین های گشادش ور میرفت و چیزی نمیگفت منتظر بود پیرمرد مو سفیدی ک نگاهش و از روش برنمیداشت سر حرفوباز کنه و حرف های ک تا اینجا بخاطرش اومده بود رو بزنه...
_من و میشناسی نه؟
جیسو آروم سرشو بالا پایین کرد..
مگه میشد ک نشناسه،حتی چند باری هم تو خواب های ک از هتل و مدیر چا میدید این مرد هم دیده بود.._همونطور ک میدونی من پدربزرگ سوک جینم،رئیس گروه جی اچ..ولی من برای گفتن یه حرفای دیگه ای بهت اینجا اومدم..
جیسو بلاخره سرشو بالا آورد و بهش نگاه کرد ک با تحکم گفت:اون بچه،نوه منه،درسته؟؟
با جواب ندادن جیسو ادامه داد:اگه الان تو چشمام نگاه کنی وحرفمو تایید کنی باورت میکنم،ولی مسئولیت بعد از باور کردن حرفت و تبدیل شدن اون بچه به نوه خانواده ما رو باید بپذیری...
چشماش ک برق میزد و پلک های افتاده سالخوردش ابهت حرف هاش،و طرز حرف زدنش همه و همه باعث شده بودن تا جیسو مبهوت فقط بهش گوش بده و حرفی نتونه بزنه...
______
بار دیگه شماره جیسو رو گرفت و به پنجره طبقه دوم زل زد..
جونگکوک:حتما خوابیدن ک چراغا خاموشه.
جین:من برای کنفرانس خبری فردا باید باهاش حرف بزنم،چرا آنقدر زود خوابیده.
جونگکوک:من دارم میرم ،مطمئنی نمیای بالا؟
جین:اره،باید برگردم خونه ،کیو هم برگشته و باید کارای شرکت رو رسیدگی کنم..
دستی تکون داد برای آخرین بار نگاهی به پنجره انداخت باز هم کارا اونجوری ک میخواست پیش نمیرفتن و این عصبیش میکرد...
____
به جمعیت زیادی از خبرنگار ها ک با دوربین هاشون توی سالن جمع شده بودن نگاهی انداخت و به پدربزرگش ک پشت میکروفون ایستاده بود گوش کرد:از همتون ممنونم ک اومدید و فرصت توضیح حاشیه های اخیر رو برامون فراهم آوردید..
من کیم جونگ هوان سهام دار اصلی گروه جی اچ و نوه ام کیم سوک جین مدیر عامل گروه جی اچ تمام شایعات مربوط به تجاوز وقتل برای حوادثی ک در سوییت هتل ما افتاد ک ثابت شده ک حادثه بوده رو رد میکنیم..
همینطور شبی ک ما مهمونی برای خوش آمد گویی به شریک جدیدمون ترتیب دادیم گفته شد سوپرایزی وجود داره ک هنوز اعلامش نکردیم ،بعد از اتمام این شایعات اعلام میشه..با این حرف صدا ها بالا گرفت و فلش های دوربین ها پشت هم زده میشد خبرنگار ها شروع به باهم حرف زدن و پرسیدن سوال کردن ک پدربزرگ دوباره گفت: لطفاً آرامش خودتونو حفظ کنید توضیحات بیشتر و جواب به سوال هاتون رو به مدیر عامل کیم میسپارم.
YOU ARE READING
A just life{complete}
Fanfiction◉ نام فن فیک: #زندگی_عادلانه ◉ ژانر: معمایی _عاشقانه_تراژدی • ◉ خلاصه: توی زندگی هر کسی یه سری روابطی داره و بعضی با غم و بعضی با شادی و دسته سوم کسایی هستن که رابطتت باهاشون هم درد و غم داره هم عشق و شادی ...افراد جز این دسته از همه مهم تر و خطرناک...