پارت جدید و مشت تو مشتی🌝😂
پارت بعدی:۲۵ ووت
___________________________________________
لیسا به بیرون خیره شده بود و حرفی نمیزد و جونگکوک کلافه رانندگی میکرد...
اتفاقی ک توی شرکت افتاده بود باعث شده بود لیسا باهاش راه بیاد و بتونن الان کنار هم توی ماشین بشینن...جونگکوک میخواست باهاش حرف بزنه؛واقعا هیچ جوره نمیتونست درک کنه چجوری یه شبه شد دوست دختر اون پسره!
_اون پسره...
لیسا نگاهش نکرد و منتظر موند بقیه حرفش رو بزنه...
_از رفتاراتون انگار یه چیزی بینتون هست.لیسا پوزخند بی صدایی زد...رفتاراشون؟
صبح به محض اینکه به شرکت اومد جانگ رو دید..هونگ سوک اگر نبود مطمئنن پدرشو سالم نمیتونست از زیر دست لیسا تحویل بگیره...صبح از جانگ از گذشته یک چیزایی شنیده بود و اعصبانی شده بود،اون مردک میخواست به بقیه هم بگه قضیه مربی بودن لیسا و گرفتن هدیه های گرون قیمتش و...
در اصل لیسا نه ازش درخواستی میکرد نه حرف درست حسابی میزد،اون بود ک همیشه به لیسا بدون اجازه دست میزد و دنبالش بود.هونگ سوک درست سر بزنگاه رسیده بود و حرف های پدرشو شنیده بود از آشناییش با لیسا با خبر شده بود ولی برخلاف تصور لیسا،علاوه بر اینکه با لیسا خوب برخورد کرده بود،برای محافظت از لیسا در برابره پدرش اونو دوست دختر خودش معرفی کرده بود.
"فلش بک"
"یک ساعت پیش"
"از دفترش بیرون اومد و به سمت راهرویی ک برای استراحت بود رفت و هونگ سوک ک با قهوه اونجا بود رو دید...
پوفی کشید و برای خودش نوشیدنی گرفت و لبخند تعصنی زد و به سمتش رفت و نشست...خب اگه میخواست صادق باشه این پسر کمکش کرده بود و از جانگ خلاصش کرد،هرچند ک براش دردسر هایی هم ساخته بود و بزرگ ترینش همین بود ک گیره جونگکوک انداخته بودش!
همینطوری هم هیچ امیدی به جونگکوک و اینکه رابطه ای ک بینشون بوجود بیاد نداشت الان دیگه مطمئن شد.هونگ سوک از هیجانی ک بعد از حرف زدن با جونگکوک احساس میکرد،لبخند بزرگی به لیسا زد و خوشحال بود ک بخاطره پدرش هم شده تونسته عنوان دوست پسر لیسا رو بگیره،اطمینان داشت ک میتونه درستش کنه و واقعیش کنه:میخواستم بیام پیشت!
لیسا بهش نگاه کرد و پرسید:چرا؟کاری داشتی؟
+همینجوری ببینمت،مگه دوست دخترم نشدی؟
بعد گفتن حرفش خندید و لیسا با فکر به صبح آروم خندید و گفت:آره،یجورایی!
ممنون بخاطر صبح...البته ارتباط من و پدرت اونجوری ک فکر میکنی نبوده!
YOU ARE READING
A just life{complete}
Fanfiction◉ نام فن فیک: #زندگی_عادلانه ◉ ژانر: معمایی _عاشقانه_تراژدی • ◉ خلاصه: توی زندگی هر کسی یه سری روابطی داره و بعضی با غم و بعضی با شادی و دسته سوم کسایی هستن که رابطتت باهاشون هم درد و غم داره هم عشق و شادی ...افراد جز این دسته از همه مهم تر و خطرناک...