خرید هایی ک دستش بود رو تو صندوق گذاشت و نگاهی به لیسا ک کنارش ایستاده بود کرد:نمیخوای بزاریشون؟
لیسا سری تکون داد و کیسه هایی ک همراهش بود و از اون هایی ک کوک آورده بود هم بیشتر بودو تو صندوق گذاشت...
و مستقیم به سمت صندلی جلو رفت نشست،جونگکوک هم سوار شد و ماشین رو روشن کرد و از پارکینگ فروشگاه بیرون اومدن..
ساعت تقریبا ده شب بود..
بلاخره رسیدن،این دفعه از مسیری ک به بالای پله ختم میشد اومده بودن،هر دو تمام مدت سکوت کرده بودن.از ماشین پیاده شد و تمام کیسه هارو برداشت و به لیسا ک نگاهش میکرد گفت:میشه ماشین و قفل کنی؟
لیسا سری تکون داد و بعد قفل کردن ماشین از پله های همیشگی پایین رفتن،محو نگاه کردن به نیم رخ جونگکوک شده بود،شاید الان بیشتر از یه همسایه به چشم میومد...
جونگکوک:جلوتو نگاه کن..میوفتی...
لیسا چیزی نگفت و همونجوری به نگاه کردنش ادامه داد..
جلوی در رسیده بودن جونگکوک خرید هارو پایین گذاشت:خیلی حرف گوش کنی ها..
اینبار هم لبخندش باعث شد دندون های خرگوشیش نمایان بشن..
با سرش تایید کرد و با لحن مسخره ای با کمی خنده گفت:با لبخند خیلی بهتر بنظر میایی جونگکوک شی..بیشتر بخند..
خرید هارو برداشت و داخل آپارتمان رفت و دستشو بزور بالا آورد و تکون داد و درو بست.
و جونگکوکی ک پشت در مونده بود در حالی ک احساس میکرد استرس گرفته.
لیسا حرف خاصی نزده بود ولی جونگکوک اصلا معنی کلمه ها براش مهم نبود،دروغ چرا هنوز جوابی برای سوال توی فروشگاه نداشت...تپش قلبش آنقدر بلند بود ک احساس میکرد اکو میشه..
تقریبا دلیلی ک اومده بود اینجا داشت کم کم واقعی میشد..
لیسا به سادگی با یه حرف قلبش رو به شدت لرزونده بود..
احساس میکرد به عقب برگشته..دستی روی سینش کشید و به سمت آپارتمانش رفت،فعلا همین ک تونسته بود کمی بیشتر باهاش وقت بگذرونه خوب بود...
اگه لیسا میدونست چرا جونگکوک به اینجا اومده و آنقدر باهاش خوبه شاید هیچ وقت اینجوری باهاش رفتار نمیکرد.!کی میدونه؟!
شایدم میکرد!
_________
با استرس پاشو تکون داد و ناخن انگشت اشارشو بیشتر کنار ناخن شصتش فرو کرد..
پسری ک سر تا مشکی پوشیده بود صندلی ای از میز پشتی عقب کشید و دقیقا پشت به پشتش نشست..
_چرا آنقدر میترسی؟بهت گفتم ک چیزی نمیشه،ما این راهم رفتیم نمیتونیم برگردیم عقب..
+ایده احمقانه پخش عکساشون رو تو دادی!
حالا چیکار کنیم؟میخوان باهم ازدواج کنن..!
YOU ARE READING
A just life{complete}
Fanfiction◉ نام فن فیک: #زندگی_عادلانه ◉ ژانر: معمایی _عاشقانه_تراژدی • ◉ خلاصه: توی زندگی هر کسی یه سری روابطی داره و بعضی با غم و بعضی با شادی و دسته سوم کسایی هستن که رابطتت باهاشون هم درد و غم داره هم عشق و شادی ...افراد جز این دسته از همه مهم تر و خطرناک...