نمیخوام اذیت کنم و دیر به دیر پابلیش کنم پس سریع آپدیت میکنم،لطفا هوای بوک و اینجانبو داشته باشید🙆🏻♀️❤️✨
مثل همیشه ووت و کامنت فراموش نشه❤️😍
___________________________________________
نگاه گره خوردش از جیسو و جین ک میرقصیدن گرفت مثل اینکه حال جیسو خوب بود.
جونگکوک درست روبروی لیسا اونطرف سالن در حالی ک لیوان شامپاینشو مزه میکرد به لیسا خیره بود ک توی لباس ساده و عروسکیش میدرخشید و واقعا مثل یه باربی شده بود.(لباس لیسا آخر پارت میزارم)
نفسشو اه مانند بیرون داد..
باید باهاش حرف میزد؛خودشم نمیدونست چطور بفهمه احساس خودش چیه.
احساس دو شخصیتی بودنو داشت،درک نمیکرد چطوری نه دوسش داره نه دوسش نداره و همش چشمش دنبالشه...
مدام در حال مقایسه کردنشه...احساس میکرد با سوجین اشتباه میگیرتش و همین باعث میشد ازش دور تر بشه...
_________
ویسکی آبی رنگ جلوش سر کشید و کیفشو برداشت و خواست از سالن بیرون بره ک با برخورد به یکی از مهمون ها و خالی شدن شراب توی دستش روی دامن صورتی رنگ لباسش شوکه هر دو عقب رفتن.
_واقعا معذرت میخوام،حالتون خوبه؟
موهای مشکی بلندش ک توی صورتش بودنو کنار زد و به لباسش نگاه کرد..واقعا خوب بنظر میومد؟!
این چه سوالی بود ک میپرسید..
لیسا با اعصبانیت:آقای محترم حواستون کجاست؟
هونگ سوک:لیسا!
لیسا یهویی انگار سطل آب یخ روش خالی شده باشه در مونده نگاهشو بالا کشید و دعا دعا میکرد کسی ک فکرشو میکرد نباشه، به سرتا پای هونگ سوک کت شلوار پوش ک نوشیدنیشو روش خالی کرده بود کرد.
خرابکار اول ظاهر شد...
پوزخند اعصبانی زد و پوفی کرد.
زندگی واقعا باید باهاش شوخیش گرفته باشه.
بدون هیچ حرفی از سالن بیرون رفت و به هونگ سوک فرصت حرف دیگه ای نداد.هونگ سوک نگاهش با جونگکوکی ک پست سر لیسا بیرون رفت گره خورد و ابرویی بالا انداخت و با لبخند موزی گرانه ای و زمزمه کرد:جئون جونگکوک دوست پسرش بودی دیگه؟!
حتما زیادی نگرانش شده...و با لبخند رو لبش اون هم دنبالشون رفت.
لیسا شیر آبو باز کرد و در حالی ک دستمال توی دستشو روی لباسش میکشید بدو بیراه به هونگ سوک و جونگکوک و هر کسی ک ازشون اعصبانی بود میداد ک با صدای جونگکوک کمی پرید و از توی آیینه بهش ک جلوی در دستشویی زنونه ایستاده بود نگاه کرد.
جونگکوک:حالت خوبه؟
لیسا:باز چی میخوای؟
جونگکوک:دیدم چی شد.
YOU ARE READING
A just life{complete}
Fanfiction◉ نام فن فیک: #زندگی_عادلانه ◉ ژانر: معمایی _عاشقانه_تراژدی • ◉ خلاصه: توی زندگی هر کسی یه سری روابطی داره و بعضی با غم و بعضی با شادی و دسته سوم کسایی هستن که رابطتت باهاشون هم درد و غم داره هم عشق و شادی ...افراد جز این دسته از همه مهم تر و خطرناک...