Chapter3\part2\teammate...

263 52 5
                                    

و بازم شرط ها نرسید...



___________________________________________

با ضربه ای که به در اتاق مدیریت زد وارد شد.
از قبل منشی ورودشو اعلام کرده بود پس نیازی نبود صبر کنه.

با دیدن جی آ که پشت صندلی مدیریت کل نشسته بود لبخندی زد و با بوت ها پاشنه بلند و شلوار بی نهایت بزرگش به سمت میزش قدم برداشت و گفت:های،اونی!

جی آ لبخندی به یونگ سان زد و با گفتن"کارشو تموم کن" گوشیو قطع کرد و گفت:چه خبر شده؟!اومدی به من سر بزنی!

یونگ سان لباشو جمع کرد و گفت:نمیدونم،گفتم کمی حرف بزنیم...کلافه ام.

جی آ خواست حرفی بزنه که یونگ سان با یاد آوری جین یونگ پرسید:اونی...امروز وقتی داشتم میومدم یه چیزایی شنیدم.

جی آ ابروهاشو بالا داد و گفت:چی شنیدی؟!

_جین یونگ...جنازش پیدا شده.

+بخاطر این کلافه بودی؟!نکنه دیگه از جین گذشتی و عاشق اون خیانتکار شده بودی؟


یونگ سان با جاخوردگی به صورت برافروخته زن مقابلش خیره شد و گفت:اونی...حواست هست چی داری میگی؟میگم مرده،جنازش بعد چند وقت پیدا شده ولی بین آشغالا پیداش کردن...حشره ها بدنشو خوردن،انقدری که حتی مادرش نمیتونست تشخیص بده پسرشه یا نه!ازش دی ان ای گرفتن تا بفهمن کیه!


جی آ کلافه و عصبی چشم هاشو بست و دستی به گردنش کشید و گفت:خیله خب!
اونم به مجازاتی که حقش بود رسید،اون میدونست جیسو حاملس ولی بجای خبر دادن به ما چیکار کرد؟رفت دیدن یک خیانتکار دیگه!
در اصل بهش که فکر می‌کنی،مقصر اصلی فرار کردنشون جین یونگ بود که همه نقشه هارو به هم ریخت.

یونگ سان استرس تمام وجودشو گرفته بود،جی آ عصبی بود و این یونگ سانو میترسوند،حرف های بی رحمانه ای میزد!

اونا با هم شریک بودن،چطور اینجوری در مورد مرگش حرف میزد؟مگر اینکه...

یونگ سان با لرزش دست ها و لب هاش،زمزمه کرد:اونی....(جی آ بهش خیره شد که دستشو به صندلی گرفت و بلند شد)تو...تو جین یونگو که نکشتی؟

از حرف خودش خنده ای کرد و برگشت قدمی برداره و همزمان می‌گفت:این چرتو پرتا چیه میگم...معلومه که تو نکشتیش،ما اون شب تو هتل باهم توافق کردیم،این همه کار باهم انجام دادیم،بخاطر حرف ما کتک خورد و تا مرز کشتن رفت...


حرفشو با نگاه به چشم های جی آ که خیره و خنثی بودن ادامه نداد و زمزمه کرد:تا مرز کشتن رفت...و واقعا مرد...


هنوز شوکه بود و به جی آ خیره بود،قدمی عقب گذاشت و از پشتی های بلند صندلی های راحتی جلوی میز جی آ گرفت تا نیوفته،جی آ جلوتر اومد و صورتشو توی دستش گرفت و گفت:یونگ سانا...اونیو ببین...اون پسره فقط یه اشغال بی مصرف بود بخاطر همین تو آشغالا مرد...من از تو محافظت میکنم،تو جینو داری.
فقط باید از شر جیسو و بچش که اصلا معلوم نیست برای کیه خلاص بشیم تا جین برای همیشه مال تو باشه.
فقط به تو توجه کنه...خوشبخت بشید.
هوم؟؟


A just life{complete}Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ