با صدای برخورد کفشاش به زمین ناباور دستای لرزونشو روی دهنش گذاشت و با ذهنی خالی به صحنه روبروش زل زد...
جین با چشمایی ک کم مونده بود از ترس و تعجب بیرون بیوفتن جیسو رو کنار زد و هول شده بالای سر جنازه ای ک درست وسط حال افتاده بود و دور سرش پر از خون های خشک شده بود وایساد و چنگی به موهاش زد:مدیر چا؟؟
دختروپسر ک تا قبل از اینکه از اتاق بیان بیرون داشتن دنبال مقصر برای اشتباشون میگشتن و هم جین و هم خود جیسو خودشو سرزنش میکرد برای رابطه ای ک با یه غریبه برقرار کرده بود حالا هر دو با شوک توی ذهنشون دنبال چیزی میگشتن ک خودشونم نمیدونستن چیه..شاید یه دلیل...
اما دلیل برای چی؟
برای وجود جنازه ای ک افتاده بود وسط حال و کسی نبود جز مدیر داخلی هتل ک جیسو رو فرستاده بود به اتاق جین؟
جین کلافه و عصبی گفت:اینجا چه خبره،اول ک تو،توی تختم بودی الانم...
ادامه حرفشو نگفت و دوباره دستی به پشت گردنش کشید صورتش گر گرفته بود و نمیدونست چیکار کنه...
جلوی چشماش یه آدم مرده دراز افتاده بود اونم نه هر جایی درست وسط اتاقش!!!جیسو دستای لرزونش رو به زمین زد و با گرفتن از دیوار بلند شد با چشمایی ک به اشک نشسته بود به جین نگاه کرد،از کجا معلوم شاید جین کشته باشتش!
مطمئنن مرگش طبیعی نبوده!!
دیشب تا قبل از اینکه برن تو اتاق هیچ کسی به غیر خودشون نبود،پس مدیر چا چجوری اومده بود داخل و چجوری مرده؟!
چی به روزش اومده بود؟
اون فقط اومده بود تا یکم بیشتر پول در بیاره و الان این چه گندی بود ک توش گیر افتاده بود؟
هر چی بیشتر میگذشت و اون صحنه منزجر کننده و لخته های خون رو میدید بیشتر حس گندی ک گیر افتاده توی یه مرداب و چه دستو پا بزنه یا بی حرکت بمونه به هر حال توش فرو میره و غرق میشه رو داشت...
جین با سنگینی نگاهش بهش زل زد اینطوری ک نشون میداد و میدید انگار واقعا شوکه شده و نقش بازی نمیکنه...
اما آخه مدیر چا اینجا چیکار میکرد؟
الان چی میشد؟بدبخت شده بود...
به دنبال گوشیش دورو ورشو نگاه کرد باید به جونگکوک زنگ میزد...
یا باید به پلیس زنگ میزد؟
این چه هچلی بود ک توش گیر کرده بود...گوشیشو پیدا نمیکرد و خم شد و زیر میز رو نگاه کرد گوشی رو برداشت و شماره جونگکوک و گرفت نمیتونست به همین سادگی زنگ بزنه پلیس اگه همه چی میوفتاد گردن خودش چی؟
جیسو:دیشب...از دیشب چیزی یادت نمیاد؟
جین با این حرف جیسو با همون اخم بزرگی ک رو صورتش بود نگاهش کرد این چه سوالی بود ک میپرسید،یه نفر اینجا مرده بود اون در مورد رابطشون ازش میپرسید...
تماس بعد از صدای از پیش ضبط شده ک خبر از خاموش بودنش میداد قطع شد...
لعنتی پس جونگکوک کجا بود و داشت چه غلطی میکرد ک از دیشب معلوم نیست کجاست!
YOU ARE READING
A just life{complete}
Fanfiction◉ نام فن فیک: #زندگی_عادلانه ◉ ژانر: معمایی _عاشقانه_تراژدی • ◉ خلاصه: توی زندگی هر کسی یه سری روابطی داره و بعضی با غم و بعضی با شادی و دسته سوم کسایی هستن که رابطتت باهاشون هم درد و غم داره هم عشق و شادی ...افراد جز این دسته از همه مهم تر و خطرناک...