The baby is back!\part15

434 81 13
                                    

جونگکوک توی حال خونه کوچیک در حالی ک با کسی حرف میزد عصبی چشماشو بست:آقای پارک گفتم ک واگزارش کردیم! کار عقب نمیوفته فقط هیونگ انجامش ندادو کیوهیون شی رو فرستاد!

_رئیس بزرگ خیلی اعصبانیه...
توی هیئت مدیره اتفاق های خوبی نیوفتاده و رئیس کوچیک هم بیشتر اعصبانیشون کرده،فورا خودتونو به شرکت برسونید هنوز اینجا هستن و منتظر شمان!

گوشی و روی میز انداخت و دستی تو موهاش کشید،امروز اتفاق پشت اتفاق بود ک میوفتاد!

لیسا ک آروم گریه میکرد روی مبل نشست و دستمالی برداشت و رو چشماش گرفت...

جونگکوک:حالت خوبه؟

این سوال رو درحالی که بهش نگاه میکرد و منتظر واکنش شدید اون بود پرسید ولی لیسا مظلوم گفت:حالا چی میشه؟

جونگکوک نگاه دقیقی به صورتش کرد و خسته گفت:بستگی داره ک چی بخوان بشه!

لیسا چپ چپ نگاش کرد:اونو ک خودمم میدونم؛منظورم اینه ک بنظرت رئیس کیم چیکار میکنه؟

جونگکوک شونه ای بالا انداخت:من چه میدونم...

______________

جین روبروی عکس کوچیک پولوراید ک از جیسو و پسری ک احتمالا همونی بود ک به پلیس تحویلش داده بودن؛ روی در کمد کهنه و داغون چسبونده شده بود وایساد،تنها عکسی ک توش جیسو خنده رو لباش بود،چندین عکس دیگه هم بودن ولی تو هیچ کدوم نمیخندید...

کنار کمد میز تحریری بود ک اونم کهنه بود و دیوار بالاش پر از برگه های کوچیک و بزرگ.‌چراغ مطالعه صورتی رنگی روی میز بود و روش برچسب های مختلف شخصیت های کارتونی وچسبونده شده بود،پوزخندی روی لباش اومد.

لبه تخت نشست و با دستاش به سرش فشار وارد کرد،نمیدونست چیکار کنه...
اصلا اینجا چیکار میکرد؟

_به چی میخندی؟

با صدای جیسو که خودشو رو تخت بالا میکشید نگاهش کرد ودوباره به جلوی کفشاش خیره شد،جیسو پاهاشو توی شکمش جمع کرد و دستاشو دور زانو هاش حلقه کرد:به چی میخندیدی؟

_هیچی.

جیسو دوباره گفت:لیسا کی بهت گفت؟

مستقیم زل زد بهش:تو چرا نگفتی؟

جیسو ارتباط چشمی رو قطع نکردو گفت:دونستن یا ندونستنش برات فرقی داره؟

جین از جواب دادن به این سوال فرار میکرد و جیسو بی پروا این سوال رو ازش پرسید.

حرفی نزد ک جیسو ادامه داد:اگه زود تر می‌فهمیدی چی میشد؟توام باهام میومدی برای سقطش یا پولشو میدادی؟

جین:میتونستی بهم بگی..
من حتی نمی‌دونستم چیشده.

جیسو نگاهی به جین ک عصبی انگشت های دستش رو به هم می‌پیچید کرد:میخواستیش؟بچه ای یاد آوره اون شب کذایی و جنازه تو اتاقت بود رو میخوای؟

A just life{complete}Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora