Blame\part14

422 84 27
                                    

لیسا به محض جدا شدن دستاشون به سمت جین ک عقب تر وایساده بود و بقیه کارمند ها بهش تعظیم میکردن و رد میشدن دوید و دستشو دور بازوش پیچید و اونو با خودش به سمت در کشید و گفت:زود باش الان وقت این کارا نیست...

جین با لیسا ک میکشیدش از در شیشه ای ورودی رد شدن و جونگکوک با تعجب دنبالشون دوید ک جین به خودش اومد و دستشو آزاد کرد و داد زد:چیکار میکنی؟؟؟

لیسا ک نفس نفس میزد گفت:وقت نداریم باید بریم جلوی اونی رو بگیریم...
بعدا همه چیو بهت توضیح میدم.

جونگکوک قبل جین گفت:ما چرا باید جلوشو بگیریم؟

لیسا کلافه پاشو به زمین کوبید و رو به جین گفت:جیسو اونی حاملس..!
اگه بچه رو سقط کنه میتونی خودتو ببخشی ک جلوشو نگرفتی؟؟اون بچه جفتتونه.

جونگکوک با شوک به جین ک گیج به لیسا زل زده بود و پلکم نمی‌زد و خشک شده بود نگاه کرد.

جین به گوشای خودش شک داشت،همین الان چیزی شنیده بود ک تصورشم براش غیر ممکن بود و دختر روبروش داشت از واقعیت ها حرف میزد،از بچه،بچه ای ک مادرش قصد از بین بردنش و داشت پدری ک اصلا نمیدونست اون وجود داره.

جین پوزخندی زد:این مزخرفات چیه میگی؟
چه بچه ای؟
از چی داری حرف میزنی؟

لیسا درمونده به جونگکوک نگاه کرد:صبح هم میخواستم بهت بگم بخاطر همین اومدی بیرون ترسیدم،شنیدم داشت در مورد سقط حرف میزد،کارتشو از رو میزش پیدا کردم ولی الان نمی‌دونم ک کجاست...

جونگکوک طولانی به لیسا ک با قیافه نزار بهش نگاه میکرد زل زد،اصلا درک نمی‌کرد چه اتفاقی داره میوفته،
بازوی جین رو کشید و روبروش وایساد،با اینکه درکی از اتفاقات نداشت احساس میکرد اگه الان این کارو نکنه،برای همیشه پشیمون میمونه:هیونگ نمیدونم بین شماها چیشده ولی اگه یه درصدم درست باشه،باید پیداش کنیم،چند شب پیش یادته؟
در مورد مسئولیت و بدبخت کردنش حرف میزد،اگه بچه ای در کار باشه،حاضری بچه ای ک از خون توعه بمیره؟؟

جین چند بار پلک زد و هنوزم گیج بود،احساس میکرد آدم های روبروش دارن دستش میندازن؛به لیسا و جونگکوک و بعد به نمایشگر بزرگی ک روی ساختمون روبرویی بود نگاه کرد ک ساعت چهار و نیم غروب رو نشون میداد.
چیکار میکرد؟

_____________

نگاهی به ته خیابون باریک و عجیب غریب انداخت.
فکر نمی‌کرد از محله خودشون داغون تر پیدا بشه اما انگار بود،جلوی راه روی باریک و پله های سنگی ک یک نفر به زور جا میشد تا از پله ها بالا بره وایساد تابلویی ک رو به خیابون وصل شده بود و با خط درشت روش نوشته بود،ملک شخصیه و بدون وقت قبلی وارد نشوید نشون از این میداد ک کسی اصلا اون تابلو رو نمی‌بینه ولی خیلی مهمه ک باشه چون خلوت بود و کسی نبود و همون‌طور ک قبلا اون هم زنگ زده بود همه وقت می‌گرفتن...

A just life{complete}Where stories live. Discover now