Chapter3\part1\get back together!

319 53 9
                                    

نظرتون در مورد پارت اول این فصل چیه؟🌝
جیسو دیگه تقریبا هفت ماهش شده...

پارت بعدی:۲۸ووت

___________________________________________

"چهار ماه بعد"

دست روی بینیش گذاشت و به لیسا اشاره کرد تا حرفی نزنه.
لیسا با چشم های گرد شده سوالی نگاهش کرد که بدون در آوردن کفش هاش،وارد خونه شد و به سمت لوستر رفت و با بررسی کردنش،زیر مبل،کاناپه و میز و گوشه گوشه خونه و چک کرد و گفت:الان میتونی حرف بزنی.

لیسا با تعجب و اخم کوچیکی گفت:دنبال شنود میگردی؟

دالگوم با شنیدن صدای جونگکوک و لیسا با دو از اتاق بیرون اومد و پارس کنان به سمت جونگکوک رفت،با رفتن جیسو انگار رابطه ی نه چندان خوبش با لیسا بدتر شده بود و جدیدا هم فقط با جونگکوک کنار میومد‌.

در حالی که کتشو در میاورد حرف لیسا رو تایید کرد:دیروز زیر گلگیر یکی پیدا کردم.نمیدونم کی میخواد دست از این کاراش برداره،میدونه که تمام ارتباطاتتمون باهاشون قطع شده ولی همچنان وارد حریم شخصیمون میشه.

لیسا پوفی کشید و چپ چپ به دالگومی که دور پای جونگکوک می‌چرخید نگاه کرد و به سمت آشپزخونه رفت:می‌خوام قهوه درست کنم.

جونگکوک دنبالش رفت و از پشت بهش نزدیک شد،جلوی ظرفشویی ایستاده بود و داشت ظرف هایی که از قبل مونده بودو میشست،صبح هر دو خواب مونده بودن،دو ماهی میشد که با هم زندگی میکردن.

سرشو روی شونه و گودی گردنش قرار داد و بوسه ای بهش زد و زمزمه کرد:کتابخونه،ردیف سوم.

صاف ایستاد و لیسا به عقب برگشت و با نگاهی به صورتش لبخند زد و حرفو عوض کرد:تا قهوه آماده میشه میتونی استراحت کنی.

سری تکون داد و بیرون اومد و دالگومو توی بغلش گرفت و بدون نگاه به دوربینی که بین کتاب های کتابخونه بود خودشو روی کاناپه انداخت.
زندگیشون توی این مدت شده بود مثل ربات های انسان نما،همه جا کنترل میشدن،فکرش هم نمی‌کرد جی آ آنقدر خطرناک باشه.

بعد از اون روزی که توی دفتر نامجون،جین یونگو ملاقات کرده بود و بهشون گفته بود که جی آ از بارداری جیسو خبر داره و نیم ساعت بعد حمله به دفتر نامجون و زخمی شدنش با چاقو، از پدربزرگ و سوجین و هه این کاملا بیخبر بودن و جین و جیسو رفته بودن...

تنها کسایی که مونده بودن لیسا و جونگکوک بودن که کاملا کنترل میشدن و جی آ کلی محافظ داشت و برای خودش یجورایی امپراطوری تشکیل داده بود و پسرشو برای پادشاهی آماده میکرد!

_________

_پیداش کردم پسر!

با شوک از پشت کامپیوتر بلند شد و بخاطر برخورد سرش با قفسه به هم ریخته بالای سرش،دستشو روی پیشونیش فشار داد و لبخند احمقانه روی صورتش،نشون از خوشحالیش میداد.

A just life{complete}Where stories live. Discover now