نفهمید اون بوسه پرحرارت کی انقدر شعله کشید که حالا، درحالیکه برایت در یکی از اتاقهای بار رو باز میکرد جونگین رو داخل فرستاد و اون رو به دیوار کنارش میخ کرد و دوباره لبهاشون رو بهم دوخت.
دستهای پسرک پس گردن مرد توی هم حلقه شده بودن.
بوسههای مرد بزرگتر از زیرگوشه جونگین شروع شد و تا گردنش امتداد پیدا کرد. حلقه دستهای جونگین پشت گردن برایت محکمتر شد و مرد رو بهخودش نزدیکتر کرد. فاصلهی بدنهای داغشون رو تقریبا به صفر رسوند. اون بیشتر از این میخواست. بوسههای مرد، آتش درونش رو بیشتر میکرد. دلش میخواست با مردی که مشغول بوسیدنشه همراهی کنه. دست روی دوش پهن مرد گذاشت تا کمی اون رو از خودش فاصله بده. صورت برایت رو از نظر گذدوند. و دوباره لبهاشون رو بهم دوخت و آروم آروم مرد رو همونطور که میبوسید، عقبعقب بهسمت تخت هدایت کرد.
برایت هم خودش رو سپرده بود دست پسر که ببینه تا کجاها پیش میره. حس میکرد این بهونهای میشه که بهتر لایه به لایه جونگین رو بشناسه.
با حرکت دستهای جونگین آروم روی تخت دراز کشید. بالاتر رفت تا جونگین هم جا بگیره. نگاه خمارش نشون میداد حالا حالاها قرار نیست عقب بکشه. پسر روی شکمش نشسته بود و مشغول بوسیدن و بوییدن گردنش بود. دستهاش بیکار نمیموندن. پیرهنی که بهتن داشت از سرشونههاش سر خوردن و بدن بینقصش رو به رخ برایت کشید.
حین بوسیدن گردنش دست راستش بالا اومد و روی صورت مرد نشست. نجواهای ریزی از بین لبش بیرون میاومد که کمکم برای برایت واضح و واضحتر میشد.
_من، من بدون تو چیکار کنم؟ مگه نگفتی این مدت بهمن فکر میکردی؟ آه هی..هیون، هیونجینا!
با اسمی که زیر گوشش شنید چشماش گرد شد. اسمی رو از زبون جونگین شنیده بود که خدا خدا میکرد اشتباه شنیده باشه. "هیونجین؟" نکنه اون رو با هوانگ هیونجین اشتباه گرفته بود؟ درسته اون مست بود اما قطعا میتونست تشخیص بده کسی که قراره باهاش بخوابه هیونجین نیست!
صورت جونگین رو بین دستاش گرفت و اون رو نزدیک خودش کرد تا بهخوبی به چهرهش دید داشته باشه. جونگین هم دستش رو جلوتر برد با شصتش رو لبهای قلوهای برایت رو نوازش میکرد.
_با همین لبها بوسیدیش؟ هیون، من حالا چیکار کنم؟ فراموش کردنت اونقدراهم آسون نیست لعنتی.
بغضش شکست و اشکاش بهآرومی از گوشهی چشمش سر خوردن.
مرد لب پاییش رو اسیر دندونهاش کرد. داشت چیکار میکرد؟ جونگین اون رو نخواسته بود. اون هیونجین رو میدید و هیونجین رو میخواست. نمیخواست بیشتر از این کش پیدا کنه. سعی کرد جونگین رو از روی خودش کنار بزنه. ولی با مقاومت پسر روبهرو شد.
جونگین سرشو روی سینه برایت چفت کرده بود. بهلباسش چنگ میزد و التماسش میکرد که تنهاش نذاره.
_نه نه لطفا، منو تنها نذار. من پنجسال منتظر بودم تو بیای. تو اومدی. خودت گفتی اومدی. هیونجین نه!پلکهای مرد بادرد روی هم نشست. نمیتونست با جونگین بیرحم باشه. اون پسر براش خاص شده بود. اما ازطرفی غرورش اجازه نمیداد این شب ادامه پیدا کنه. نفس عصبیش رو بیرون فرستاد. برایت دستای جونگین رو از خودش دور کرد. منکر اینکه عصبی شده بود، نمیشد. نمیدونست باید با این بچه چیکار کنه. باصدای بلند سعی میکرد پسر رو بهخودش بیاره.
_من هیونجین نیستم. جونگین بهخودت بیا. من کسی که تو میخوای نیستم.
_آه خواهش میکنم. هیونجینا خودمو بهت میدم. همینو میخوای مگه نه؟ تنهام نذار.
همیشه میگفتن مستی و راستی! جونگین هوشیار اون رو بهبار دعوت کرده بود. اما اینکسی که حالا مقابلش بود هیونجین رو طلب میکرد.
صدای هقهقش دل برایت رو بهدرد میآورد اما نمیتونست اونجا باشه. اون باخته بود. جونگین رو بههیونجین باخته بود. نمیخواست اینجا بمونه. پسرک مست بود. اما خودش چی؟ دوست نداشت پا فراتر بذاره. نفس کلافشو رها کرد. دستهای جونگین رو که بهش چنگ میانداخت و التماس میکرد تا کنارش بمونن رو تو دستش گرفت. روی تخت غلت زد. حالا خودش رو جونگین نشسته بود. مچ دستاشو بالای سرش کنار هم جمع کرده بود. از کاری که میخواست انجام بده مطمئن نبود اما این تنها راه بود.
_تو دروغ گفتی. تو هیچوقت من رو دوست نداشتی. پس چرا برگشتی؟ چرا دوباره برگشتی. قلب من برات بازیچهست؟ هاه؟
برایت نفس عمیقی کشید. دستهای جونگین رو بالای سرش قفل کرده بود. بهنظر خودش داشت کار درستی میکرد. جونگین بیقراری میکرد. و تنها راه بستن دستهاش بود. دست جلو برد و کمربند نازکی که دورکمر جونگین بسته بود رو باز کرد و از دور کمرش بیرون کشید. کمربند رو دور دستش محکم پیچید. دستشو به میله تخت نزدیک کرد و با پیچیدن بخشی از کمربند دور میله، دستهاش رو همونجا پینش کرد.
جونگین برهنه رویتخت دراز کشیده بود و دستهاشم به تخت بسته شده بود. اشکاش از گوشه چشم میچکید. بهگوشش میرسید که زیر لب "هیون" ش رو صدا میکرد.
برایت کلافه دستی به صورتش کشید. گوشه تخت نشست و سرشو تو دستاش گرفت. دیگه واقعا نمیکشید. به سمت روشویی که تو اتاق بود رفت تا آبی به سر و صورتش بزنه.
.
.
.
YOU ARE READING
▪︎Hello Stranger▪︎
Fanfiction; 𝙃𝙚𝙡𝙡𝙤 𝙎𝙩𝙧𝙖𝙣𝙜𝙚𝙧 ; "ما دوباره باهم غریبهایم اما ایندفعه با خاطراتمون" 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: hyunin , chanmin , minsung , 𝒈𝒆𝒏𝒓𝒆: romance , slice of life , smut