The Feelings

386 49 19
                                    


Curse of the snow ❅ 「نفرین ‌برف‌ھا」
PART18 :
 
 
 
 

 

تودورکی ایزوکو رو توی سکوت روی تخت گذاشت و محبورش کرد دراز بکشه.
و وقتی سعی میکرد پتوی بزرگ و نرم رو روی بدن پسر تنظیم کنه، ایزوکو با لحن آروم و ناراحتی گفت :

_شوتو-کون..نباید اون حرفا رو بهش می‌زدی..اون آدم بدی نیست..فقط یکم بد شانسه. مطمئنم این ظاهر خشمگینی که به خودش گرفته یه پوسته است برای پنهان کردن احساسات واقعیش..تو که خودت بهتر باید بدونی..خودتم همیشه سرد و بی تفاوت رفتار میکنی ولی من میدونم چقدر مهربونی و به همه اهمیت میدی.

تودورکی بعد از مرتب کردن پتو همون‌طور که دستش رو روی پیشونی ایزوکو میذاشت تا دمای بدنش رو چک کنه گفت:

_ اشتباه نکن زوکو.من فقط به تو اهمیت میدم و راستشو بخوای اگه قرار باشه بین سالم بودن تو و شکستن دل همه یکی رو انتخاب کنم انتخابم اولیه..یه دزد بد دهن که دیگه کسی نیست...تبت باز بالا رفته زوکو.میرم دارو بیارم.

تودورکی دستش رو از بین موهای سبز پسر بیرون کشید و با قدم های آهسته ازش دور شد.
ایزوکو وقتی از رفتنش مطمئن شد، دستش رو دراز کرد و عصای چوبی کنار شومینه رو برداشت و با کمکش لنگ لنگان به سمت جایی که آخرین بار باکوگو رو دیده بود رفت اما اونجا ندیدش.
غار خیلی بزرگ و تو در تو بود و خودش بعد از این همه سال هنوز درست سر و تهش رو تشخیص نمی‌داد.

_ایزوکو: هردوتون دوتا احمق لجوجید..
 

[  _شو چان: آهنگو اینجا پخش کنید :)   ]
 

با نگرانی اینکه نکنه باکوگو با وضعیت زخمش توی این طوفان بخواد از غار بره شروع به گشتن توی دالان ها کرد اما خبری ازش نبود.
دست آخر وقتی به نفس نفس افتاده بود و عصای چوبی روی دستش می لغزید، نزدیک ورودی غار، جایی که تنوره طوفان و برف و رعد و برق نزدیک بود و سیاهی شب رو می شکافت هیکل باکوگو رو دید که دست هاشو توی سینه اش جمع کرده و به بیرون خیره شده.
ایزوکو فاصله باقی مونده رو با سختی طی کرد و سمت راست باکوگو روی پای چپش ایستاد.
باکوگو از گوشه چشم بدون چرخوندن سرش نگاهی بهش کرد و دوباره چشم هاشو به حرکت پیچ در پیچ درختا و برف داد.

_باکوگو: بهت گفتم که..اسمم کاتسوکیه؟!
_ایزوکو : نه..اما من کاچان صدات کردم..انگار بیشتر بهت میاد.
_باکوگو : تچ..لقب احمقانه ایه.
_ایزوکو: میدونم که ازش خوشت اومده کاچان..اینجا چیکار میکنی؟ به خودت نباید فشار بیاری.. میدونی که؟!
_باکوگو: منم میتونم همینو به تو بگما نفله!
_ایزوکو : وقتی ناپدید میشی انتظار نداشته باش دنبالت نیام..
_باکوگو : چه دلیلی داره  دنبال کسی بری که فقط بهت آسیب زده؟
_ایزوکو: اینطوری نگو کاچان..من میدونم اینطوری نیست..مطمئنم شوتو-کون هم منظوری نداشته.

Curse of the SnowWhere stories live. Discover now