Larynx

248 60 44
                                    

Curse of the snow❅ 「نفرین ‌برف‌ھا」
PART39 :





میدوریا با لباس ھای آشفتہ و تلوتلو خوران درحالی کہ از دیوار چسبیدہ بود، وارد تالاری شد کہ المایت و آیزاوا و تودوروکی آمادہ ی حرکت بودن.
تودوروکی با دیدن سر و وضع پسرک وحشت کرد و جلو اومد اما با بلند شدن دست میدوریا، سر جاش خشکید. صورت میدوریا ھنوز خیس از اشک بود.

_تودوروکی: زوکو... چی شدہ؟ باکوگو کجاست؟ باید راہ بیفتیم تا...
_میدوریا: اون رفت...

تودوروکی با چھرہ ی بھت زدہ بہ پسری کہ خودش رو بہ سمت در میکشید، نگاہ کرد. بہ خوبی تونستہ بود مارک ھای روی چونہ و گردن میدوریا رو ببینہ اما با اینحال سرگردون از اتفاقی کہ افتادہ، بہ دنبال جواب بہ اطراف نگاہ کرد
٭٭٭٭٭
وقتی بہ درخت کھن سالی رسید، آسمون بہ سیاھی شب در اومدہ بود
از خستگی بہ تنہ ی درخت تکیہ داد و نفس ھای عمیقی کشید
ھنوز اشک میریخت

_باکوگو: آرہ... تو از اون عوضی ھم لجن تری باکوگو کاتسوکی... ولش کردم... دوبارہ...؟ ولی خودش گفت... پس بھترہ کہ گورتو گم کنی. اون بدون تو خوشحال تر میشہ... آرہ...

"تو قول دادی ترکم نکنی". صدای پسرک توی سرش پیچید و باکوگو بہ برف ھای زیر دستش چنگ انداخت.

_باکوگو: لعنتی... قبلش قول دادہ بودم ازت محافظت کنم... ولی بھت صدمہ زدم...

با فریاد بلندی بہ تنہ ی درخت مشتی کوبید و بلند شد. ناسزایی بہ خودش گفت و دندون قروچہ ای کرد

_باکوگو: اینجوری نمیتونم... باید قبل اینکہ برن برگردم پیش دکو

وقتی یک قدم بہ سمت مسیری کہ اومدہ بود برگشت، صدایی اون رو بہ لرزہ انداخت

_من برات میارمش

قبل از اینکہ بتونہ واکنشی نشون بدہ، چیزی دور بدنش حلقہ شد و بہ زمینش انداخت

قبل از اینکه بتونه جلوی خودشو بگیره، درست قبل از اینکه روی برف ها که به خاطر سرما یخ زده بودن کشیده بشه، از دهنش بیرون پرید :

_باکوگو: نه نه...دوباره تو نه..

توده لجنی و سبز رنگی که دور بدنش پیچیده شده بود و به عقب می کشیدش خنده صدا داری کرد و رو به بدن نصفه و نیمه آل فور وان که با ردای سیاه و صورتی پوشیده با پارچه و دست های گره کرده شاهد همه چی بود گفت :

_این انسان چی میگه ارباب.. کاملا مطمئنم اولین باره دارم می بینمش!

وقتی چند متر روی برف ھای یخ زدہ کشیدہ شد و متوقف شد، چکمہ ای با قدرت بہ شقیقش فرود اومد و سرش رو بہ زمین میخکوب کرد

_شیگاراکی: ببین چی شکار کردیم! فکرشو میکردی بازم ھمدیگہ رو ببینیم کاتسوکی؟
_باکوگو: تو! لعنتی... ولم کنید

Curse of the SnowWhere stories live. Discover now