You lost the bet

143 11 13
                                    

Curse of the snow❅ 「نفرین ‌برف‌ھا」
PART 56:




٭٭٭٭٭

باکوگو کنار میدوریا روی صندلی چوبی دور میز طویلی کہ از یک سر تالار تا سمت دیگش کشیدہ شدہ بود نشستہ بود و ھر دو پسر دور از آیزاوا و شیراکومویی کہ باھمدیگہ خلوت کردہ بودن، توی سکوتی انتظار تودوروکی رو میکشیدن کہ ناگھان میدوریا صندلی رو عقب میدہ و انگار کہ چیزی یادش افتادہ باشہ وحشت زدہ بہ سمت در دوید

_باکوگو: اوی دکو کجا میری؟
_میدوریا: چقد من خنگممم! بابای بدبختم دارہ اون بیرون سکتہ میکنہ و من تمرگیدم اینجا!

آیزاوا و شیراکو نگاھشون رو از ھم گرفتن و بہ پسری کہ با تمام سرعت از در بیرون رفت و باکوگو پشت سرش مثک سایہ تعقیبش میکرد نگاہ کردن و لبخند محوی زدن

_باکوگو: واستا پشمک! من میرم دنبالش تو کجا سرتو انداختی پایین میری؟

میدوریا جواب نداد و فقط با تمام سرعت از راهرو ها و کریدور های مختلف رد میشد تا هرچه سریعتر از قلعه بیرون بره.
باکوگو کمی سرعت قدم هاشو بیشتر کرد تا گمش نکنه و غرغر کنان پشت سرش رفت.

جلوی در اسطبل بزرگ و چوبی شرق حیاط قلعه بلاخره میدوریا نفس نفس زنان ایستاد و باکوگو که پهلوش رو فشار میداد قبل از اینکه بتونه سرعتش رو کم کنه محکم به شونه اش برخورد کرد و روی یه پا تلو تلو خورد.
میدوریا قبل از اینکه باکوگو بیفته ساعدش رو گرفت و بین نفس نفس هاش ازش به خاطر یهویی ایستادن عذر خواهی کرد.

متصدی اسطبل با سر و صدای آن ھا از پشت دیوارچہ ی چوبی بیرون اومد

_چطونہ نصف شبی اسطلبمو گذاشتین روی سرتون!

باکوگو نگاھی بہ ھیکل نحیف و دراز مردی کہ با عصبانیت بہ آن ھا نگاہ میکرد انداخت

_باکوگو: اسطلب نہ، اسطبل درستہ بی سواد!
_میدوریا: عہ کاچان!
_باکوگو: چیہ؟ سواد آموزی میکنم خب

میدوریا سری تکون میدہ و با لبخندی جلو میاد

_میدوریا: ببخشید مزاحم شدیم ولی یکی از اسباتون رو برای چند دقیقہ قرض میخواستم... برش میگردونم
_ھاہ! اگہ ھرکی بیاد بگہ اسب بدین بعد برہ گم و گور بشہ کہ اینجا سنگ رو سنگ بند نمیشہ بچہ
_باکوگو: ھرکی عمتہ. منو یادت نمیاد پیری؟ نکنہ این چند سال کور شدی من خبر ندارم؟

باکوگو سعی کرد تمام رخش را بہ مرد نشان دھد تا بلکن بتواند او را بشناسد

مرد با چشم های ریز شده نگاه مختصری نثار باکوگو کرد و بعد با بی اهمیتی سرش رو چرخوند و با قدم های کوتاه لخ لخ کنان به سمت اسطبل برگشت.

_متاسفانه حافظه ام جای اضافی نداره که دزدا و علافا رو توش نگه دارم..برید گمشید اینجا رو شلوغ نکنید اسبا رم میکنن بزا هم شیر شون خشک میشه..عین دوتا بختکن.

Curse of the SnowWhere stories live. Discover now