Curse of the snow❅ 「نفرین برفھا」
PART43 :
نیشخندی بہ پھنای صورتش باعث شد میدوریا احساس تھوع کنہ. درست وقتی لب ھاش برای خوندن ورد باز شد، صدایی متوقفش کرد
_باکوگو: دکووووو!
میدوریا قبل از اینکہ بتونہ رد صدا رو دنبال کنہ، لحظہ تونست آشفتہ و خشمگین شدن مانای سیاہ ال فور وان رو احساس کنہ
فشار پنجه هاش دور گردن پسر اونقدر زیاد شدن که چشم هاش سیاهی رفتن..
گلوش حتی اونقدر راه نداشت که سرفه کنه..رنگ صورتش کم کم تیره میشد و چنگ هایی که به دست آل فور وان میزد فایده نداشتن..
آل فور وان دست دیگه اش رو به سمت باکوگو که درحال دویدن به سمت شون بود دراز کرد و مانای زیادی رو آماده و به سمتش نشونه رفت..
باکوگو توی چند قدمی رسیدن به میدوریا سرجاش خشکش زد و چشم هاش بین ایزوکوی در حال خفه شدن و مانایی که به سمتش کشیده میشد خیره شد.._آل فور وان: صبرم داره تموم میشه ایزوکو! یا همین الان درو باز میکنی یا کاچانت میمیره
_باکوگو:نه دکو نکن!میدوریا کہ دیگہ از کمبود اکسیژن حتی بہ زور میتونست صداھای اطرافش رو بشنوہ، ناخودآگاہ شروع بہ زمزمہ ی وردھایی کرد کہ حتی نمیدونست چطوری بلد شدہ.
_باکوگو: نہ دکوووو نهههه
دیوارہ ھای کوہ شروع بہ لرزیدن و محو شدن کردن انگار کہ ھیچوقت اونجا نبودن و وقتی ناپدید شدن، قلعہ ی باشکوہ و جواھرنشانی کہ دیوارھاش با طلا مزین شدہ بود نمایان شد
ال فور وان با ناباوری بہ شکوہ و عظمتی کہ طی سالیان دراز ثابت موندہ بود نگاہ کرد و بعد صورت میدوریا رو بہ صورت خودش نزدیک کرد تا بتونہ بہ دقت ببیندش_میدوریا: ب...ذار... ک...کا..چ...چان...ب...رہ...
_ال فور وان: حتما. درست بعد از تو. بہ دنیای مردگاناین بار دست مرد بہ قصد بریدن ابدی نفس ھای پسرک، با قدرت بہ نایش فشار اورد و در لحظہ اول میدوریا بہ شکل وحشتناکی بہ تقلا افتاد اما انرژی بہ سرعت از بدنش خارج میشد. خارج شدن مانا و نیروی زندگیش و جذب شدنش بہ ال فور وان رو با تک تک سلولاش حس میکرد. حس میکرد کسی دارہ روحش رو از دھنش بیرون میکشہ
_ھیساشی: ایزوکووووو!
صدای آشنایی بہ مغز پسرک رخنہ کرد و لحظہ ای گمان کرد کہ از دنیای دیگہ ایہ. درخشش نور سبزری رو ھمراہ بلند شدن صدای انفجار، از گوشہ ی چشم ھاش احساس کرد
هیساشی حجم زیادی از مانایی که طی سالیان زیاد توی بدنش ذخیره شده بود و ازش استفاده نمیکرد رو توی یه لحظه به سمت آل فور وان آزاد کرد..
امواج مانا مثل شلاق های سبز سرکشی به همه طرف حمله ور شدن و شروع به تخریب زمین کردن چون لایه محافظ قلعه هر آسیبی رو دفع میکرد
باکوگو به صورت ناخودآگاه قبل از اینکه مانای هیساشی بهش برخورد کنه خودشو به سمتی پرت کرد و روی پهلو غلت خورد..
آل فور وان که انتظار این حجم زیاد مانا رو نداشت، درحالیکه ایزوکو هنوز بین دست هاش بود، بعد از برخورد یکی از امواج با پهلوش به عقب پرت شد و روی تخته سنگی فرود اومد.
YOU ARE READING
Curse of the Snow
Fantasíaهمه چی از یه کلبه شروع شد.. چقدر گذشته؟...یک ماه؟!...انگار سالهاست که باهمیم.. کی فکرشو میکرد از یه طوفان ساده به اینجا برسیم؟.. کی فکرشو میکرد یه زندگی کامل طول بکشه تا دوباره عاشقت بشم؟! ولی این بار...بهت قول میدم..مهم نیست چند بار..هر دفعه که متو...