Curse of the snow❅ 「نفرین برفھا」
PART42 :
صدایی کہ بہ گوش ال فور وان آشنا بود، توی فضا پیچید و دست میدوریا کہ حالا قدرت بیشتری داشت، بہ مچ مرد چنگ انداخت
_ایتو: جنازہ ی متحرک جرئت کردہ بہ میراث من دندون تیز کنہ، ھا؟ پس باید دوبارہ برش گردونم توی قبر گرم و نرمش
ال فور وان درحالی کہ پوزخند روی لبش محو نمیشد، متقابلا دست ایزوکو بین انگشت گاش گرفت و فشرد
_ال فور وان: تومورا، باکوگو رو ببر و مطمئن شو بعد از اینکہ سربازھا بھش تجاوز کردن، جنازش رو برای سورپرایز ایزوکو از درخت آویزون کنی
شیگاراکی سری تکون داد و با نیشخند دندون نمایی، باکوگو رو از زیر پای ال فور وان بیرون کشید و روی دوشش انداخت و دوید
میدوریا لحظہ ای کنترل بدنش رو بہ دست گرفت و سعی کرد دنبال شیگاراکی برہ اما ایتو مانعش شد_ایتو: دشمن اینجاست بچہ
_میدوریا: ولی کاچان رو برد! باید بریم دنبالش!
_ال فور وان: چہ زیبا با ھم ھماھنگی ندارین! و این بہ نفع منہ!قبل از اینکہ متوجہ چیزی بشن، جسم میدوریا بہ سمت کوھستان پرتاب شد و سنگ ھا ترک بزرگ و کوچیک زیادی برداشتن
_المایت: سرورممممم!!!!
آلمایت از هر اونجایی که تا به حال بود پیداش شد و دستش رو به طرفی که میدوریا افتاده بود و گرد و غبار بلند شده بود دراز کرد..
_آل فور وان: اینم از سگ بزرگ و وفادار ایتو..بیا جلو ببینم این همه سال فرار کردن و تیز کردن دندون هات چه سودی برات داشته..
آلمایت مثل گاو وحشی و بزرگی دستش رو مشت کرد و با توده عظیم مانایی که بین انگشت هاش جمع شده بود به سمت آل فور وان حمله ور شد..
یارد ها عقب تر..باکوگو با آخرین قطرات توانش سعی میکرد خودشو بیرون بکشه و پیش میدوریا برگرده..
شیگاراکی متوجه تلاش هاش شد و از بین لب هاش گفت :_شیگاراکی: چیشده کاتسو..پایین تنه ات شروع کرده به خاریدن؟!..دوست داری چند راند قبل بقیه سربازا خودم ترتیبت رو بدم؟
باکوگو بی توجہ بہ شیگاراکی سعی کرد با بدن شلش کاری بکنہ. زانوش رو خم کرد و با تمام توانی کہ براش موندہ بود بہ سینہ و شکم شیگاراکی کوبید و قبل از اینکہ بفھمہ، پسر تعادلش رو از دست داد و ھر دو روی زمین افتادن. باکوگو کمی دورتر نزدیک درختی ثابت شد و خون گرم و شوری از حلقش بیرون زد
_شیگاراکی: حروم زادہ ی... کثافت...
شیگاراکی با خشم از روی زمین بلند شد و روی تاریکی جلو اومد و جوری نشست کہ زانوش بہ لای پای پسرک فشار دردآوری بیارہ
YOU ARE READING
Curse of the Snow
Fantasyهمه چی از یه کلبه شروع شد.. چقدر گذشته؟...یک ماه؟!...انگار سالهاست که باهمیم.. کی فکرشو میکرد از یه طوفان ساده به اینجا برسیم؟.. کی فکرشو میکرد یه زندگی کامل طول بکشه تا دوباره عاشقت بشم؟! ولی این بار...بهت قول میدم..مهم نیست چند بار..هر دفعه که متو...