A Scar On The Chest

134 22 8
                                    

Curse of the snow❅ 「نفرین ‌برف‌ھا」
PART : 50




پسرک از پنجرہ نگاہ نگرانی بہ خارج از کلبہ انداخت و اشعہ ھای نور خورشید رو  دید کہ کم کم درحال طلوع بودن

_تودوروکی: سنسہ... باید تا الان برمیگشت... نکنہ اتفاقی براش افتادہ؟

با نگرانی چشم از باکوگو و میدوریا گرفت و از کلبه بیرون رفت و روی محیط اطراف چشم چرخوند تا اثری از آیزاوا پیدا کنه ولی چیزی ندید.
چشم هاش روی اثر خون شیگاراکی که روی سبزه ها خشک شده بود قفل شد و ناگهان متوجه شد اثری از جنازه اش نیست..
احساس کرد قلبش چند تا ضربان رو رد کرد..یعنی بعد از اون ضربه ها هنوزم زنده مونده بود؟
آیزاوا کجا رفته بود؟!

هراسون درحالیکه اشعه های خورشید کم کم پوستش رو می سوزوندن به سمت پشت کلبه پا تند کرد که بوی عجیب و آشنایی رو حس کرد..
با دنبال کردن رد بود به جایی پشت اسطبل رسید که منشأ بو بود و آیزاوا رو دید که دشغت هاشو توی جیبش گذاشته و به توده استخوانی که جلوش میسوزه و تیکه های گوشت سوخته که ازش آویزون شدن نگاه میکنه..

ایستاد و خشکش زد. انگار توانی حرکت رو ازش گرفتہ بودن

_تودوروکی: س...سنسہ...

آیزاوا بدون حرکت بدن، از روی شونہ نگاھی بہ پسرک کرد، با بلند کردن دستش اون رو بہ جلو رفتن دعوت کرد. تودوروکی کہ بوی گوشت سوختہ بینیش رو پر کردہ بود جلو رفت و وقتی کنار آیزاوا ایستاد، مرد دستش رو دور پشت کتف پسرک پیچید و بہ خودش نزدیک کرد، تودوروکی از این حرکت جاخورد، چون ھیچوقت آیزاوا بھش اجازہ ی نزدیک شدن نمیداد. از شوک سکوت کرد.

_تودوروکی: حالا کہ این ماجراھا تموم شدہ... بازم میخواین بذارین برین؟

آیزاوا فشار ناخودآگاهی به بازوی شوتو آورد و بدون اینکه نگاهش رو از جنازه درحال سوختن شیگاراکی بگیره گفت:

_آیزاوا: خودت بهتر میدونی که نمیتونم یه جا بمونم..تحرکات اسکروکر ها اخیرا خیلی زیاد شده بود..حالا که آل فور وان مرده احتمالا ارتشش از هم میپاشه..باید جلوی پخش شدن اون موجودات توی شهر ها رو بگیرم..این وظیفه ای که سالهاست روی دوش منه..اما ظاهراً این بار باید مدت بیشتری بمونم تا مطمئن بشم تاج و تخت بهت میرسه.

شوتو نگاه قدر شناسانه ای بهش کرد و گفت:

_تودوروکی:واقعا نمیدونم چطوری ازتون تشکر کنم سنسه...دوباره همه چیزم رو بهتون مدیون میشم..حتی نمیتونم جبران کنم!..
_آیزاوا:تو و دوستات همیشه دردسر سازید..لازم نیست جبران کنی..فقط از دردسر دور باش..برای خودت یه زندگی بساز..سعی کن علاقه ات به اون پسر رو کم کم کنار بزاری..وقتی متعلق به کس دیگه ایه امید بیهوده فقط آزارت میده..تو پسر خیلی خوبی هستی شوتو و مطمئن باش اتفاقات خوبی هم برات میفته..

Curse of the SnowWhere stories live. Discover now