Curse of the snow❅ 「نفرین برفھا」
PART28 :
_پارت طولانیه :)
نمیدونم چه مرضی دارم میخوام کوتاه باشه نمیشه عوضش هربار طولانی تر از دفعه قبل میشه. ://
باکوگو و تودورکی هردو ناخودآگاه یک قدم عقب رفتن.
تودورکی زنجیری که دفعه قبل باهاش به باکوگو حمله کرده بود رو بیرون کشید.
زنجیر با صدای بلندی روی برف ها غلتید و کرگینه قدم تهدید کننده دیگه ای بع سمت شون برداشت که باعث شد صدای خرخر گله گرگ ها بلند تر بشهباکوگو پلک ھاش رو بست و با نفس عمیقی سعی کرد خودش رو آروم کنہ. وقتی پلک ھاش رو باز کرد، آروم بود درست مثل برکہ ای دست نخوردہ.
تودوروکی از ضربان قلب منظم پسر میتونست متوجہ آرامش عمیقش بشہ. اون یہ فرماندہ بود و نمیتونست اینجا از یہ ھیولا شکست بخورہ._باکوگو: بکش عقب... مگہ اینکہ بخوای بمیری...
باکوگو بہ ھدفش خیرہ شد و پای راستش رو روی برف ھا بہ چپ و راست چرخوند و جای پاش رو محکم کرد.
_باکوگو: منتظر دستور من بمون آلفا...
باکوگو تصمیم گرفت خطر کنہ و جلو برہ. آسمون صاف و بی ابر بود و قرار نبود بہ امید پنھان شدن ماہ پشت ابرھا و باطل شدن طلسم گرگینہ، دست بہ دعا بشینہ.
گرگینه که انگار متوجه قصد باکوگو برای حمله شده بود کمی بیشتر خم شد و آماده برای حمله زوزهی نه چندان آرومی کشید.
باکوگو شمشیرش رو عقب برد توی یه چشم به هم زدن فاصله بین خودش و گرگینه رو پر کرد.
گرگینه پنجه اش رو بدون هدف توی هوا چرخوند و باکوگو فقط با عقب کشیدن پاش تونست ازش جا خالی بده.
نوک شمشیری روی برف کشیده میشه و خیلی سریع با کشیدن زانوش روی زمین و خم کردن بدنش تونست از زیر حمله دوم گرگینه هم جا خالی بده و به پشت سرش برسه.
توی فرصت کوتاهی که پیدا کرده بود خط عمیقی روی کتف تا کمر پشمالوی گرگینه انداخت و دوباره با خم کردن بدنش از زیر حمله خشمگینانه بعدی جا خالی داد و چند متری عقب نشینی کردپنجہ ی گرگنما، ھوا رو بہ موازات زمین برای قطع کردن سر باکوگو شکافت اما پسرک از کمر بہ عقب خم شد و چنگال ھای درندہ ی خون خوار، درست از چند سانتی سینش عبور کردن.
بہ عقب و بین درخت ھای کاج، جھید و جای پاش رو روی تختہ سنگی محکم کرد و درست وقتی ھیولا بہ سمتش ھجوم برد، بالا پرید و اولین شاخہ ی درختی کہ بہ دستش اومد، گرفت و خودش رو بالا کشید. اما میدونست کہ اون موجود ھم توانایی بھتری از باکوگو برای بالا رفتن از درخت دارہ_باکوگو: حالا آلفااااا
گرگ ھای گروہ با زوزہ ی رھبرشون بہ سمت دشمن حملہ ور شد و ھر کدوم ھر قسمت از گوشت و خز گرگینہ رو بہ نیش کشیدن و مثل خار، از بدنش آویزون بودن.
وقتی گرگینہ فریاد کشان پنجہ ھاش رو بالا برد تا بہ گرگ ھا ضربہ بزنہ، باکوگو نوک شمشیرش رو پایین گرفت و شاخہ ی درخت پایین پرید. شمشیر تا انتھای محافظ دستہ بہ کتف جانور فرو رفت و بعد با تکون ھای ناشیانہ ی گرگینہ، فریاد بلندی سکوت جنگل رو در ھم شکست.
گرگینہ عقب رفت و چنان از پشت، خودش رو بہ تنہ ی درخت تنومند پشت سرش کوبید کہ باکوگو بین بدن عضلہ ای اون و درخت لہ شد و صدای خرد شدن استخون ھای سینہ و کتفش بہ وضوح بلند شد. نفسِ حبس شدہ توی سینش با سرفہ ای از خون بیرون اومد و انگشت ھاش از دور قبضہ ی شمشیر جدا شد.
پنجہ ای از روی شونہ ی جانور پدیدار شد و سرش بین چنگال ھای قدرتمندی اسیر شد. قبل از اینکہ بفھمہ، بدنش مسافتی رو توی ھوا بہ سمتی پرتاب شد و اول با برخورد سھمگین سر و بعد از چرخشی، کوبیدہ شدن کمرش بہ درختی، روی برف ھا افتاد.
چشم ھای سرخش از درد دودو میزد و نفس کشیدن با درد و خون ھمراہ بود. با نزدیک شدن گرگینہ سعی کرد بہ خودش تکونی بدہ اما انگشت ھاش رو ھم بہ زور تکون داد. گرگ ھا ھر کدوم زوزہ کنان روی قسمتی از زمین افتادہ بودن و میلرزیدن. وقتی سایہ ای روی باکوگو خیمہ زد، وحشت تمام وجودش رو در بر گرفت.
YOU ARE READING
Curse of the Snow
Fantasyهمه چی از یه کلبه شروع شد.. چقدر گذشته؟...یک ماه؟!...انگار سالهاست که باهمیم.. کی فکرشو میکرد از یه طوفان ساده به اینجا برسیم؟.. کی فکرشو میکرد یه زندگی کامل طول بکشه تا دوباره عاشقت بشم؟! ولی این بار...بهت قول میدم..مهم نیست چند بار..هر دفعه که متو...