A Heart As Hard As Stone

206 36 23
                                    

Curse of the snow❅ 「نفرین ‌برف‌ھا」
PART35 :






حتما آهنگو موقع خوندن پلی کنید
"light of the seven "




تیغ چاقویی که بین انگشت هاش می چرخید و با فاصله میلی متری از چشم های ایزوکو رد میشد حتی تیز تر از اونی بود که به نظر می رسید..
پسر طره بلند موهاشو عقب روند و چاقوش رو روی قفسه سینه ایزوکو فشرد.

_ مگه نانا هشدار نداد که دیگه توی روستا پیدات نشه ادمیزاد کثیف؟!

ایزوکو از ترس زبونش بند اومده بود و نمیدونست گفتن چه حرفی می‌تونه از اون مهلکه نجاتش بده..
از بین دندون هایی که از وحشت به هم کوبیده میشدن گفت :

_ م..من..ف..فقط..میخ.. خواستم..این..سن.. گو به نانا..نشون..بدم

میدوریا زیر وزن پسرک برای نفس کشیدن تقلا میکرد و وقتی الف جوان، سنگ را بہ زور از بین انگشتانش بیرون کشید، اشک ھای گرم از گوشہ ی چشمانش شروع بہ جاری شدن کرد

_میدوریا: ھقق ن..نه... پسش...ب..بد..ه...ھقق

پسرک با حرکت سر، طرہ ای از موھای نقرہ مانندش را کنار زد و سنگ را مقابل چشمانش بالا گرفت

_ھہ... سنگ آرزو، ھا؟ باھاش چی آرزو کردی بچہ ی کثافت؟ کہ ای کاش ھیچوقت پا بہ این دنیا نمیذاشتی؟ یا اینکہ زودتر ازش خلاص بشی؟ ھم؟
_میدوریا: ھ...ھقق... من...م...ن... و...ولم... کن...ھقق...م..مامان...مامانیی... ھققق...

پسرک سنگ را بہ دو دست ترین نقطہ ای کہ توان پرتابش را داد راھی کرد و اشک ھای میدوریا بیش از پیش مانند رودی خروشان جاری شد

_تو چقد خوش شانسی کہ انقدر زود بہ آرزوت میرسی. درست ھمین الان.

خنجر بالا رفت و در میان انگشتانش درخشید. تیغش برای پایین آمدن و دریدن سینہ ی کوچک پسری کہ عاجزانہ تقلا میکرد، مشتاق بود.

_میدوریا: باباییییییییی

فریادی مملو از ناتوانی و اشک، در فضا پیچید و بعد خون سرخی صورت ھر دو پسر را رنگین کرد. ھیساشی از درد دندان ھایش را بہ ھم فشرد و بہ مچ پسرک چنگ انداخت و با بالا کشیدنش، چاقو از دست مرد، بیرون آمد.

_اینکو: ایزوکووو!

ھیساشی، پسرک را با خشم بہ عقب راند و فرزند گریانش را در آغوش کشید و میدوریا با تمام توانش بہ او چنگ انداخت و در بازوانش پناہ گرفت.

هیساشی دست خون آلودش رو دور پسرش پیچید و همسر وحشت زده اش زو پشت خودش مخفی کرد.
با عصبانیت به الف نوجوون که روی زانو هاش نشسته بود و نیشخند میزد غرید:

_هیساشی: به چه جرئتی میخواستی پسر منو بکشی کنجی؟! اون فقط یه بچه است..

کنجی با فشاری روی پاش ایستاد و چاقوش رو به سمت خانواده نشونه رفت.
خون هیساشی لباس سفید خودش و ایزوکو رو سرخ کرده بود..

Curse of the SnowWhere stories live. Discover now