Curse of the snow ❅ 「نفرین برفھا」
PART20 :
بلادی با صدای دورگش جلو میاد و تودوروکی برای حفظ فاصلہ عقب میرہ و وقتی مرد، برای ثانیہ ای پلک ھاش رو روی ھم میذارہ، پسرک ناپدید میشہ
بلادی حتی ذرہ ای ترس و تعجب بہ خودش راہ نداد. فقط با نیشخند روی صورتش بہ سمت ورودی غار حرکت کرد_بلادی: تلاش خوبی بود ولی...
شمشیر بہ شکل افقی بہ حرکت در اومد و بعد از درخشش زردی توی تاریکی، ناپدید شد و صدای فریادی از پشت سر مرد بلند شد
_بلادی: ... کافی نبود
از روی شونہ بہ تودوروکی کہ با ضربہ ی شمشیر روی زمین افتادہ بود و برف اطرافش غرق خون بود نگاہ کرد و نیشخندی زد
پسرک بی حرکت بود. مردہ بود.
مرد با قدم ھای رقصان رقصان بالای سرش حاضر شد، بہ موھای دو رنگش چنگ انداخت و سرش رو از کہ بہ صورت روی برف افتادہ بود رو بلند کرد_بلادی: خیلی ضعیفی بچہ. چہ زود سقط شدی
_تودوروکی: نہ خیلی زودپلک ھای مرد گشاد شد. برای جاخالی دادن زیادی دیر بود و دندان اژدھا، شمشیر باکوگو کہ از ناکجا پدیدار شدہ بود، بہ سمت شکم مرد ھجوم برد اما...
بلادی پر بود از تجربه شکار. با اینکه خون آشامی که باهاش مبارزه میکرد قوی بود اما به ظاهر تجربه مبارزه نداشت..
باد سردی بین شون فاصله کوتاهی انداخت..
شمشمیر باکوگو فقط تونست خراش چند اینجی روی شکم بلادی ایجاد کنه و بعد شکارچی که جری تر شده بود با جهشی چند متر عقب پرید و تاب سریعی به شمشیرش داد.
شوتو با نگاه مختصری به زخمش نیم خیز شد و مشتی از برف ها که از خون خودش سرخ شده بودن برداشت و توی دهنش گذاشت._بلادی: واقعا که موجودات جالبی هستین..حتی خون خودتون رو هم می میکید..انگل واقعا بهتون میاد.
_شوتو: جالبه که تو اینو میگی.. تو هم همنوع خوار محسوب میشی میدونستی؟!
_بلادی: بهت گفته بودم به لقب اهمیتی نمیدم؟! حتی اسم واقعی مو مدت ها پیش فراموش کردم..درگیر حواشی نیستم..گفتم که..فقط دنبال پولم.شوتو لیسی به خونی که روی دستاش بود زد و صورت خوش حالتش با لبخند کش اومد.
شوتو: جالبه که توی این موضوع تفاهم داریم.
بلادی شوکی روی قلبش احساس کرد و شوتو با نیشخندی گفت:
_ولی من اسم تو رو خیلی خوب میدونم؟ میخوای بهت بگم؟ حتی میتونم اون گند و کثافتی که ازش زدی بیرون رو برات با جزییات بگم..جورجی کوچولو..
مرد عصبی دندون قروچہ میکنہ و برای اولین بار خشمگین میشہ
_بلادی: ببیند فکتو انگل کوچولو... اینکہ چطور فھمیدی مھم نیست... الان فقط قیمتت رو بالاتر بردی
دستی بہ کمربندش برد و لای ھر دو انگشت، دستہ ی خنجری جا گرفت و توی پلک بر ھم زدنی بہ سمت تودوروکی پرتاب کرد اما پسرک بدون ھیچ خراشی از تمام اونا جاخالی داد
YOU ARE READING
Curse of the Snow
Fantasíaهمه چی از یه کلبه شروع شد.. چقدر گذشته؟...یک ماه؟!...انگار سالهاست که باهمیم.. کی فکرشو میکرد از یه طوفان ساده به اینجا برسیم؟.. کی فکرشو میکرد یه زندگی کامل طول بکشه تا دوباره عاشقت بشم؟! ولی این بار...بهت قول میدم..مهم نیست چند بار..هر دفعه که متو...