Actor/kookv

135 7 0
                                    

لبخندی کنج لب‌هاش نشوند و سرش رو با تاسف تکون داد.
مرد روبه‌روش با لبخندی دلربا، بدون ریتم و آهنگ می‌رقصید یا به عبارت دیگه فقط بدنش رو تکون می‌داد.
عصلات مرد توی اون پیرهن سفید دکمه‌دار به خوبی مشخص بود و نفسش رو می‌برید.

صدای ساز‌هایی که از پشت سرش داخل فضا پخش می‌شد، قلبش رو با ریتم به تپش انداخته و دست‌هاش از استرس یخ‌ بسته بود.
ناخودآگاه لبخندی روی لب‌هاش شکفت و پروانه‌های توی قلبش به پرواز دراومد.

احساس می‌کرد توی دلش کارخونه قندسازی راه افتاده و هر لحظه و هماهنگ با هر لبخند جئون جونگکوک، بازیگر نقش مقابلش کارگرها کیلو کیلو قند رو آب می‌کنند و شیرهٔ چسبناکش رو جای جای دلش می‌ریزند.
خودکار توی دستش رو بین لب‌هاش گذاشت و دندون‌هاش رو، روی تن بی‌جون خودکار فشرد تا لبخند بزرگ و دندون‌نماش به چشم‌های بقیه نرسه.

کی می‌خواست به اون مرد جذاب بگه که حتی با این کارهای کوچیک دل بی‌جنبه‌اش رو به رقص درمیاره؟
تهیونگ اعماق قلبش حسرت می‌خورد که چرا این مرد رو با دندون‌های خرگوشی، پوست سفید و چشم‌های درشت نداره و تنها مجبور به نقش بازی کردن روبه‌روشه.
نقش عاشقی که این‌روزها تنها یه کراکتر خیالی نبود و به بند بند وجودش وصل شده بود.
اگر این فیلم تموم می‌شد چطور می‌تونست معشوقهٔ قلبش رو ببینه؟
گاهی افسوس می‌خورد به دوست‌دختر مرد که بارها و بارها این تن خوش‌تراش رو از فاصله‌ای نزدیک لمس کرده.

"هی، دوست داری امشب بیای پیش من؟"

صدای نرم و مخملی گوش‌هاش رو نوازش کرد و نگاه خمارش رو بالا آورد.
جلوی چشم‌هاش، جونگکوک با لبخندی بزرگ ایستاده بود و دست راست و پر از تتوش رو داخل جیب شلوار رسمیش فرو کرده بود.
خودکار رو از بین لب‌هاش فاصله داد و ناشیانه فیلم‌نامه‌ای که کنارش روی صندلی افتاده بود، برداشت.
چرا تنها با شنیدن جمله‌ای از پیش تعیین شده قلبش به تپش افتاده بود؟
"ن...نه، فردا باید..."

تمام دیالوگ‌هاش از ذهنش پرید و استرس رو به بندبند وجودش منتقل کرد.

"نمی‌‌...نمی‌تونم کار دارم."

با صدایی لرزون و گونه‌هایی داغ شده گفت و به نوشته‌های نامفهوم روی کاغذ نگاه کرد.
خوشحال بود که توی این سکانس، شخصیت اصلی داستان برگه‌هایی رو با خودش حمل می‌کرد، چون به این صورت تونست دیالوگ‌های خودش رو لب بزنه.
نمی‌دونست چرا جلوی این مرد تمام اعتماد به نفسش خرد می‌شد و دست و پاش به لرزش می‌افتاد.
گوشه لبش رو از داخل گاز گرفت و زیر چشمی به مرد بالای سرش نگاه کرد.

انگار جئون نمی‌خواست نگاهش رو برداره و ترجیح می‌داد با نگاه سنگین و تیز، تنش رو سوراخ کنه.
از این نگاه خیره هم لذت می‌برد و هم نمی‌برد.

oneshot (BTS)Where stories live. Discover now