نفس عمیقی کشید که حبابهای کوچیکی جلوی لبهای تیرهرنگش شکل گرفت. بیصدا خندید و با نوک انگشتهاش حبابهای ریز و درشت رو از بین برد. صدای پاپ ترکیدن حبابها قهقهههای دلبرانهی پسر رو در سراسر اقیانوس تیرهرنگ پخش کرد.طوری که عروسهای دریایی با ذوق و هیجان از شنیدن شاهزادهی نازپرودهشون با خوشحالی داخل آب به پرواز در اومدند.
شاهزاده با دیدن همنوعهای اسفنجیاش لبخندی به درخشانی نور عروسدریاییها روی لبهاش نشوند و با نوک انگشتهاش سر سفید و نرمشون رو نوازش کرد.
«الکی شلوغش نکنید.»
بین خندههای متینش زمزمه کرد و موهای فرِ قهوهای رنگش رو از جلوی چشمهاش کنار زد.
موجودات سفیدرنگ بیاهمیت به جملهی کوتاهش درست مثل نوای موسیقی دور تا دور تنش میچرخیدند و شادی میکردند؛ انگار شاهد معجزهای بزرگ شده بودند.
شاهزادهی پریدریاییها به قهقهه افتاده بود. چه اتفاقی بزرگتر از این؟
«جوری رفتار میکنین که هرکی ندونه فکر میکنه من هیچ وقت لبهام به خنده باز نمیشه!»
پسرک نازپرورده با لبهایی غنچه شده لب زد و اخمی ظریف و دروغین روی پیشونیش شکل داد.
عروسهای دریایی یکییکی تنهای اسفنجیشون رو به بازوهای شاهزاده کوبیدند تا دوباره خندهی دلبرش رو تماشا کنند.
شاهزاده روی تخته سنگ بزرگ زیر تنش دراز کشید و نگاهش رو به سطح روشن بالای سرش دوخت.
آفتاب حالا وسط اقیانوس رسیده بود و گرمای خوشایندی رو به جریان انداخته بود.
از صبح زود قبل از بیدارشدن خورشید قصر آتلانتیس رو بیخبر ترک کرده بود تا بتونه زمان زیادی رو پیش عزیزترینهاش، یعنی عروسهای دریایی بگذرونه.
- بهنظرتون جونگکوکی قراره دعوام کنه؟ آخه نصف روزه اینجام.
روی پهلو چرخید و با چشمهایی ریزشده به موجودات شناور نگاه کرد. دستش رو زیر چونهاش قرار داد و نفسش رو با کلافگی فوت کرد که حبابهای درشتی جلوی لبهاش شکل گرفت.
- فکر کنم هنوز نفهمیده از قصر زدم بیرون؛ چون خبری از اون کوسههای ترسناک و هشتپای زشتش نیست!
پسر موفرفری چشمهاش رو با خنده چرخوند و دوباره به کمر دراز کشید. دستش رو بهسمت بالا دراز کرد و لبخندی شیرین روی لبهاش نشوند.
- جونگکوکی این مدت خیلی باهام مهربون بوده؛ اما هنوز هم مثل قبل ترسناکه.
جونگکوک پادشاه آتلانتیس بود؛ همسرش!
با تصور مرد جلوی چشمهاش، گَرد شرم گونههاش رو گلگون و گرمای خورشید به قلبش نفوذ کرد.
YOU ARE READING
oneshot (BTS)
Romanceهای. آدیا صحبت میکنه. من اومدم با یک سری سناریو و وانشات(: حقیقتاً بچههای کوچکم بیشترین قسمت قلبم رو تسخیر کردن. پس بچههام رو دوست داشته باشید و بهشون عشق بورزید. درخواستی هم پذیرفته میشه🌙 Writer:ᴬᵈʸᴬ.ᶳᶤ