رقص کوچیک انگشتهای کشیدهاش روی تن سیاه و سفید و سرد کلاویههای پیانو ملودی گوشنوازی رو خلق کرده بود.
گوشهاش خوشحال از شنیدن این نوای لذتبخش لبخندی پررنگ روی لبهای صاحبشون نشونده بودند.
مرد لحظهای دست از نواختن کشید و با احساس گرما دکمههای اول پیرهن مشکیش رو باز کرد و عینک سر خورده روی بینیش رو بالا فرستاد._ برای چی تمومش کردی؟
صدای پسر موصورتی پشت سرش به نرمی و لطافت گلبرگهای یک گل توی گوشهاش پیچید و خلسهی آرامش بخشش رو بهم ریخت.
لبخند روی لبهاش کمی پررنگتر شد و نگاهش با مهربونی سمت پسری چرخید که پیهن آستین بلند صورتی به تن داشت؛ درست نقطهی مقابل خودش._ گوش میدادی؟
جیمین بدون اینکه نگاه از واژههای دفتر خاطرات توی دستش بگیره هومی کشید و برگههای کاهی رو به آرومی ورق زد.
_ اون دفتر خاطرات من نیست؟
لحنش بوی آزردگی گرفت و ابروهاش به هم گره خورد. لبخند کنج لبهای مو صورتی نشست و پسر دفتر خاطرات رو به آرومی بست و روی پای خودش قرار داد.
_ شاید باشه.
_فکر نمیکنی این کار بیادبیه؟
جیمین ابروهاش رو بالا انداخت و بیصدا خندید.
_ منظورت از این حرف چیه مین یونگی؟ نکنه نگرانی عشق آتشینت به خودم رو به روت بیارم؟
~•
های آدیا صحبت میکنه.
دوستش داشته باشید و اگر دلتون خواست یه سر به دیلیم بزنید.
https://t.me/Saudede_adya
YOU ARE READING
oneshot (BTS)
Romanceهای. آدیا صحبت میکنه. من اومدم با یک سری سناریو و وانشات(: حقیقتاً بچههای کوچکم بیشترین قسمت قلبم رو تسخیر کردن. پس بچههام رو دوست داشته باشید و بهشون عشق بورزید. درخواستی هم پذیرفته میشه🌙 Writer:ᴬᵈʸᴬ.ᶳᶤ