Genre: SadEnd, Romance, Angst
صدای قهقهههای آشنایی رو به خوبی میشنید. نفسش رو با شدت از گلو بیرون فرستاد و قدمهای بلندش رو سمت سالن برد.
توی سالن نسبتاً بزرگ آتلیه، چشمهاش میچرخید تا شاید غریبهترین آشنای زندگیش رو پیدا کنه.با دیدن معشوقهاش که بیشرمانه به دیگران لبخند میزد قلبش فشرده شد.
گرد غم روی تنش نشست، نفس لرزونی کشید و لبخندی زیبا روی چهرهاش نشوند."لبخندت کی سهم من میشه؟"
صدای داخل ذهنش فریاد میکشید و تاثیرش تنها روی دستهای یخزدهاش دیده میشد.
قدمهای سنگینش رو به سمت مرد زیبا کشوند، ته مداد سیاهش رو به میز کوبید و توجه جمعیت کوچک رو جلب کرد.-بالاخره اومدی!
لبخند زیبایی که تا الان روی لبهای پفکی جیمین بود به سرعت پر کشید و لحن تابستونیش تبدیل به زمستون ارواح شد.
لبخند زنان سری تکان داد و همین که لب از هم باز کرد انگشت مرد روی بینیش نشست.-عاعا...قرار نیست جلوی جمع آبروی من رو ببری.
جیمین عصبانی زیر گوشش زمزمه کرد و با صدایی رسا جملهاش رو ادامه داد:"برو توی اتاق دارم میام"
تختهشاسی رو بین انگشتهاش فشرد، با بغضی که پشت گلوش رسیده بود سمت اتاق پا تند کرد.
چرا مهمترین آدم زندگیش از تمام خوشیها محرومش میکرد؟روی تک صندلی اتاق نشست، اتاق طراحی تنها یک دکوراسیون زیبا برای مدل داشت و یک صندلی برای طراح.
رسم کمپانی برای مدلهای معروفش بود، قبل از هر عکسبرداری چند طراحی کشیده میشد.خوشحال بود که توی این تایم تنها خودش و جیمین حضور دارن، جایی که میتونست آزادانه به مرد نگاه کنه و جوابش تنها سکوت باقی بمونه.
نفس عمیقی کشید که قطرهای اشک روی گونهاش سر خورد."نمیشه یکبار برای من بخندی؟"
لبهاش بدون آوا تکان میخوردند و کلمات پشت گلوش به اسارت در میاومدن.
صدای تق کوبیده شدن در به چهارچوب باعث شد متوجه حضور جیمین بشه.
سریع سرش رو پایین انداخت و خودش رو مشغول مرتب کردن وسایلش نشان داد.-حاضری؟
مچ دستش رو روی چشمهاش کشید و همراه با لبخندی تلخ، سر تکان داد.
جیمین با تنی برهنه روی تخت تابی شکل دراز کشیده بود و ملافهی سبز رنگ با اغواگری بین پاهاش کشیده بود.با دیدن اخم مرد دلخور نگاهش رو گرفت و مداد رو روی کاغذ به رقص درآورد.
-گریه کردی؟
لبهای "نه" رو زمزمه کرد.
-وقتی سرت رو پایین میگیری متوجه حرفهات نمیشم، نگاهم کن و جواب بده!
YOU ARE READING
oneshot (BTS)
Romanceهای. آدیا صحبت میکنه. من اومدم با یک سری سناریو و وانشات(: حقیقتاً بچههای کوچکم بیشترین قسمت قلبم رو تسخیر کردن. پس بچههام رو دوست داشته باشید و بهشون عشق بورزید. درخواستی هم پذیرفته میشه🌙 Writer:ᴬᵈʸᴬ.ᶳᶤ