خیره به انسان موردعلاقهاش که با تنی برهنه جلوی چشمهاش حرکت میکرد، چشمی چرخوند و زبونش رو روی لبهاش کشید.
دستهای سردش رو به دستهی چوبی صندلی محبوبش کوبید تا توجه پسری که زیر لب برای خودش شعر میخوند، جلب کنه.جونگکوک با شنیدن تقهی بلندی از جا پرید و از گوشهی چشم به دو تیلهی خونین نگاه کرد؛ تیلههایی که در عین مرگباربودن کمی احساس داشتند.
مرد بزرگتر با لبخندی که نیشهای بزرگش رو بهنمایش میذاشت، نگاهش میکرد؛ انگار خونآشام هزارساله شکار موردعلاقهاش رو میدید و هرلحظه امکان داشت مثل خرگوشی بیپناه اسیر دستهای سردش بشه و مرد رگهاش رو از خون خالی کنه._ اتفاقی افتاده، عزیزم؟
لبخندی مهربون روی لبهاش نشوند و با گیجی دور خودش چرخید. از صبح دنبال لباسهاش میگشت تا بتونه هرچه سریعتر خودش رو برای جلسهی کاریاش حاضر کنه.
ابروهای خونآشام با شنیدن صدای لطیف پسر بالا رفت و پیشونیاش رو پر از خطهای نامنظم کرد.
مرد از روی صندلی چوبی بلند شد و با قدمهایی بیصدا بهسمتش راه افتاد. یک دور، دور تن پسرکش چرخید و پشت سرش ایستاد.
دستهای سرد و استخونیاش رو روی عضلات شکمش کشید و نفس پسر رو برید.
جونگکوک پلکهاش رو محکم بههم فشرد و با یک نفس تیز، تمام توجه و تمرکزش رو روی حرکت انگشتهای سرد روی شکمش گذاشت.
خونآشام هزارساله بدون هیچ رحمی تمام شکم و سینهی برهنهاش رو نوازش میکرد؛ میدونست مرد تنها قصد بیقرارکردنش رو داره.
لحظهای بعد لبهای خشک تهیونگ روی پوست گردنش نشست و تن مُردهی خونآشام از پشت به تنش چسبید._ تهیونگ، داری چی کار میکنی؟
صداش پرتنش توی اتاق سرخرنگ خونآشام پیچید و بوسهای عمیق روی شاهرگش نشست.
تهیونگ بهآرومی و با اکراه از بدن موردعلاقهاش جدا شد و باز هم دور تنش چرخید. این چرخشهای بیملاحظهی مرد سرش رو درد میآورد!
با ایستادن تهیونگ روبهروی صورتش و خیرهشدن مرد بهچشمهاش، بیصدا نفس عمیقی کشید و سعی کرد ضربان تندشدهی قلبش رو آروم کنه.
نمیدونست این تندتپیدن بهخاطر عشقش به مرد رنگپریده بود یا ترس از شکارشدن.
بوسهای سبک روی پیشونیاش نشست و گرمایی توی سینهاش پیچید._ فقط دارم میبوسمت.
صدای بم خونآشام توی گوشهاش پیچید و گونههاش رو سرخ کرد؛ اما پسر انسان بیتوجه به خجالتزدگیاش، چشمهاش رو پرخوند و نیشگون محکمی از گردن تهیونگ گرفت و بیتوجه به نالههای اغراقآمیز معشوقش سراغ پیداکردن وسایلش رفت.
_ لطفاً دیگه من رو اینشکلی نبوس.
پر از حرص گفت تا شیرینی دلنشین پخششده توی وجودش رو از مرد مخفی کنه.
معشوقش عجیب رفتار میکرد، خیلی عجیب.
مرد کلاسیک گاهی رفتارهایی ازش سر میزد که انسان بیچاره احساس میکرد قراره توسط مرد شکار بشه.
نه اینکه جونگکوک از حس فرورفتن دندونهای تیز مرد روی پوست حساس گردن و سوراخشدن شاهرگش ترسی داشته باشه، نه! اتفاقاً آدمیزاد عاشق این حس لذتبخش و مکیدهشدن خونش بود؛ فقط تنها ترسش از این نشأت میگرفت که تهیونگ گاهی توی خوردن خونش زیادهروی میکرد و پسر انسان چشمهاش سیاهی میرفت.
تهیونگ که دید پسر کوچکتر هیچ توجهی به نالههاش نداره، زبونش رو با حرص روی دندونهای نیشش کشید و باز هم تن پسر رو اسیر آغوشش کرد؛ طوریکه سینهی برهنهی پسر به زنجیر آویزونشده از گردنش کشیده شد و خراشی کوچک روی پوست سفیدش درست کرد.
خراشی که باعث شد عطر هوسانگیز خون توی هوا بپیچه و چشمهای سرخ خونآشام رو برق بندازه.
مرد هزارساله با پیچیدن این عطر خوشطعم زیر بینیاش، بزاقش رو بهسختی فرو برد.
چنگی بین موهای سیاه و بلند پسرکش زد و لبهاش رو با هوس روی پوست برهنهاش کشید._ خیلی خوشطعمی.
جونگکوک از صدای تاریک توی گوشهاش لرزید و خواست از آغوش دوستپسرش بیرون بیاد که دست مرد با خشونت دور کمرش پیچید و دندونهای کیم پوستش رو شکافت.
نالهای آروم از بین لبهاش بیرون اومد و دستهاش دور پیرهن مشکیرنگ تهیونگ چنگ شد.
خون سرخش توسط لبهای مرد مکیده میشد و با هر مکش چشمهاش بیشتر از قبل سیاهی میرفت.خونآشام بدون اینکه صدایی بشنوه فقط روی خوردن مایع حیاتبخشش تمرکز کرده بود که تن پسرک بین بازوهاش شل شد.
وحشت لحظهای تمام وجود مرد رو در برگرفت و نفس رو توی سینهاش حبس کرد.
اگر با دستهای خودش جون امید روزهای تاریکش رو گرفته باشه، چی؟_ جونگکوکم؟
وحشتزده اسم پسر رو روی لبهای خونیاش زمزمه کرد و جونگکوک بیحال رو روی دستهاش بلند کرد.
پسر انسان بهسختی چشمهای خستهاش رو از هم باز کرد و با حالت تهوع و سردرد چنگی به پیراهن مشکیرنگ مرد زد._ لعنت به این جنون احمقانهات. از قصد انجامش دادی که نرم، مگه نه؟
زمزمهی بیحال پسر، لبخند به لبهاش نشوند.
_ معلومه که آره!
~•
های آدیا صحبت میکنه.
لطفاً دوستش داشته باشین.
ووت یادتون نره
YOU ARE READING
oneshot (BTS)
Romanceهای. آدیا صحبت میکنه. من اومدم با یک سری سناریو و وانشات(: حقیقتاً بچههای کوچکم بیشترین قسمت قلبم رو تسخیر کردن. پس بچههام رو دوست داشته باشید و بهشون عشق بورزید. درخواستی هم پذیرفته میشه🌙 Writer:ᴬᵈʸᴬ.ᶳᶤ