صدای برخورد قطرات بارون به تن بیجون ماشین، خطی روی اعصابش میانداخت و وادارش میکرد با دندون به جون گوشت کنار ناخنهاش بیفته.
از گوشهی چشم نگاهی به مرد خشمگین پشت رول انداخت و چشمهاش رو توی حدقه چرخوند.
جونگکوک بیاهمیت به جادهی لغزنده با ابروهایی گرهخورده بههم، پاش رو روی پدال گاز میفشرد و از بین ماشینها لایی میکشید.
بدون اینکه تغییری توی چهرهاش نشون بده، نگاهش رو از مرد گرفت و به سیاهی شب دوخت. پسر بزرگتر توی دلش به تمام کائنات التماس کرد تا کمی رحم خرجش کنند و جونش رو توی دههی بیستسالگیاش نگیرند.
تهیونگ هنوز کلی کارِ نکرده داشت و نمیخواست بهخاطر رانندگی افتضاح دوستپسرش جوانمرگ بشه!
با پیچیدن ناگهانی ماشین بهسمت لاین اضطراری، قلبش از حرکت ایستاد و چیزی توی سینهاش فرو ریخت. صدای جیغ لاستیکها که ناشی از لیزخوردن روی آسفالت خیس بود باعث شد ناخنهای بلندش رو توی گوشت صندلی فرو کنه و نگاه وحشتزدهاش رو به جادهی تاریک روبهروش بدوزه.
قلبش توی سینهاش کوبید و سرش از شدت فشار ناگهانی گیج رفت. با ایستادن ماشین، بدن خشکشدهاش رو از انقباض درآورد و با تنی یخزده بهسمت جونگکوک متمایل شد.
رگ پیشونی پسر کوچکتر برآمده و صورتش از خشم سرخ شده بود. بیصدا نفس عمیقی کشید و پلکهاش رو لحظهای روی هم گذاشت.
جونگکوک با خشمی کاملاً آشکار مشتی به فرمون ماشین کوبید و واژهها رو بیمعنا کنار هم چید. گوشهاش سوت میکشید و چیزی از حرفهای دوستپسرش متوجه نمیشد.
بالأخره صبرش لبریز شد و بدون اینکه ارادهای روی بدنش داشته باشه، سیلی محکمی به صورتش کوبید و مهر سکوت به لبهاش زد.
کف دستش گزگز کرد و بغض توی گلوش شکل گرفت. چرا دست روی عزیزترینش بلند کرده بود؟
بیصدا نفس عمیقی کشید و با صدایی لرزون از ترس گفت:- میخوای به کشتنمون بدی؟!
فریادش توی اتاقک ماشین پیچید و چشمهاش روی رد سرخ بهجامونده از دستش روی صورت جونگکوک خیره موند. بغضش رو همراه با بزاقش فرو برد و بدون صبر از ماشین پیاده شد.
بارون مثل یک شلاق کشنده روی تنش فرود اومد و سرمای بهاری تنش رو لرزوند. در ثانیه تمام لباسهای تنش خیس شد و به پوستش چسبید و اشکهای داغش زیر بارون سرد روی گونههاش ریخت.
تنش رو به تن بیجون و سرد ماشین تکیه داد و مچ دستهاش رو روی چشمهاش فشرد.
هزار احساس توی سرش میچرخید و در آخر هیچچیز حس نمیکرد.
نمیدونست الان از رفتار تندِ دوستپسرش بهخاطر یک حرف ساده دلخوره یا بهخاطر رانندگی افتضاحش عصبانی یا حتی بهخاطر کوبیدن سیلی به صورتش عذابوجدان داره!
با وزش باد به خودش لرزید و چونهاش از سرما بههم خورد.
صدای بازشدن در ماشین گوشهاش رو پر کرد و از گوشهی چشم خروج جونگکوک رو دید.
مرد کوچکتر با قدمهایی بلند ماشین رو دور زد و بدون مکث تنش رو به آغوش کشید.- سرما میخوری.
- به تو ربطی نداره!
با تلخی گفت و رو ازش گرفت که دستهای جونگکوک دور کمرش پیچید و مرد پیشونیهاشون رو بههم تکیه داد.
- مریض میشی و فردا نمیتونی بری سر فیلمبرداری!
مرد کوچکتر با حرص از بین دندونهاش غرید و بوسهای روی گردن برنزهی معشوق پرستیدنیاش نشوند.
- مهم نیست. تو گفتی دیگه جلوی دوربین فیلمت نیام!
- چقدر هم تو به حرف من گوش میدی!
جونگکوک در جواب لحن تخسش با تلخی زمزمه کرد و تن سرد تهیونگ رو به خودش چسبوند. کاش مرد بزرگتر زودتر دست از لجبازی برمیداشت و توی ماشین برمیگشت.
- ولی تو جلوی همه بهم گفتی به درد فیلمت نمیخورم!
- من فقط حسودیام شده بود که اینقدر خوب اون دختر رو میبوسیدی!
هر دو با هم توی صورت هم فریاد زدند و به چشمهای هم خیره شدند که مرد بزرگتر با دیدن رگ برآمدهی گردن دوستپسرش با صدای بلند خندید.
- احمق، تو خودت قبل از شروع فیلمبرداری گفتی فکر کن دختره تویی! معلومه که خوب بوسیدمش؛ چون داشتم تصور میکردم تو رو میبوسم!
مرد کوچکتر با دیدن خندهی معشوقش بیصدا نفس عمیقی کشید و با آسودگی چشمهاش رو روی هم گذاشت. زمانیکه قلبش آروم گرفت، پلک از هم باز کرد و مثل گرگی گرسنه به جون لبهای تهیونگ افتاد.
صدای بوسههای عمیق و نالههای هوسانگیزشون میون صدای بارون و ماشینها گم شده بود و هر دو بیاهمیت به سرما و تندبادی که حاصلش تنها خیسشدن تنهاشون بود، همدیگه رو میبوسیدند.
تهیونگ با فشار دستهای دوستپسرش به تنهی فلزی ماشین کوبیده شد و زمانیکه مرد کوچکتر بوسههاش رو سمت گردنش برد، سرش رو عقب کشید تا دسترسی بیشتری به پسر رمکردهی روبهروش بده.
جونگکوک انگشتهاش رو با خشونت دور کمر پسر مورعلاقهاش پیچیده بود و با وحشیگری پوست عسلیرنگش رو با ردهای ارغوانی نقاشی میکرد.- خیلی بوسیدنی بهنظر میرسی، کیم!
صدای بم و خشدار پسر کوچکتر گوشهاش رو پر کرد و نیشخندی کنج لبهاش نشوند.
- برای همین گفتی توی فیلمت بازی نکنم، کارگردان؟
میون حرف زدنش چنگی به موهای پرکلاغی و خیس جونگکوک زد و نفس داغش رو توی صورتش خالی کرد.
پسر کوچکتر مثل یک معتاد نفسهاش رو نفس کشید و لبهاشون رو بههم وصل کرد.- آره؛ چون حسودیام میشه به تمام نگاههایی که هوس بوسیدنت رو از سر میگذرونن.
- پس باید قراردادمون رو فسخ کنم؟
تهیونگ انگار که بازی موردعلاقهاش رو پیدا کرده باشه، موهای جونگکوک رو دوباره کشید و اجازه داد مرد گردنش رو با رد دندونهاش نقاشی کنه.
- که بعدش پیش کارگردانهای دیگه کار کنی؟ پس نه!
~•
های آدیا صحبت میکنه.
امیدوارم از خوندنش لذت برده باشید ♡
أنت تقرأ
oneshot (BTS)
عاطفيةهای. آدیا صحبت میکنه. من اومدم با یک سری سناریو و وانشات(: حقیقتاً بچههای کوچکم بیشترین قسمت قلبم رو تسخیر کردن. پس بچههام رو دوست داشته باشید و بهشون عشق بورزید. درخواستی هم پذیرفته میشه🌙 Writer:ᴬᵈʸᴬ.ᶳᶤ