Earth/yoonmin

118 9 2
                                    

تصور زمین بدون آدم‌ها کمی دور از ذهن بود؛ اما جیمین داشت این دنیای خاکی رو زندگی می‌کرد.
پسر جوان نفس عمیقی کشید و نگاهش رو به درخت‌هایی دوخت که بدون قطع‌شدن توسط آدم‌ها تا آسمون قد بلند کرده بودند.
سرش رو با حس ترس کوچکی که توی وجودش رخنه کرده بود، تکون داد و از فضای دایره‌ای شکل به‌سمت مخفی‌گاهش پرید.
اینجا روی کره‌ی زمینی که انسان‌ها ترکش کرده بودند، فقط خودش باقی مونده بود و یک ربات انسانی!
همه‌چیز ترسناک و در عین حال هیجان انگیز بود.
پا به محل زندگیش گذاشت و با مسخرگی خاک روی لباس‌های سفیدش رو تکوند. سرفه‌ای از نشستن خاک غلیظ توی ریه‌هاش کرد و نگاهش رو به ربات انسانی دوخت که از پشت ستون‌های تاریک مخفی‌گاه نگاهش می‌کرد.

- بیا اینجا، عزیزم.

کوله‌ی سفید روی دوشش رو کنار انداخت و دست‌هاش رو برای یک آغوش به‌سمت پسرک مومشکی باز کرد. پسری که یونگی خطاب شده بود با سرعتی تندتر از یک انسان معمولی به‌سمت پسر سفیدپوش دوید و توی آغوشش جای گرفت.
پلک‌هاش رو روی هم گذاشت و اجازه داد گرمای دست جیمین روی کمرش به حرکت دربیاد.

به سختی زمزمه کرد و سعی کرد سوزش سیم‌های درونش رو نادیده بگیره. یونگی می‌دونست اگر روزی از کار بیفته جیمین تنهاترین آدم دنیا روی زمین می‌شه.
یونگی درمورد خیلی چیز‌ها اطلاعی نداشت؛ اما این رو می‌دونست که جیمین تنها فردی هست که از آخرین پرواز فضایی به‌سمت مریخ جا مونده و الان تنها انسان زنده‌ی زمینی به شمار می‌اومد.

- متأسفم، شیرین عسل. نگاه‌کردن به بیرون کمی وقتم رو گرفت.

پسر مومشکی بدون اینکه حرف اضافه‌ای بزنه، سمت میزی که ساخته بود، رفت و به خوراکی‌هایی که به‌سختی و با تکیه‌کردن به ذخیره‌هاش چیده بود، اشاره کرد.

- برات غذا درست کردم.
جیمین لبخندی زیبا روی لب‌هاش نشوند و به‌سمتش قدم‌ برداشت. انسان پشت میز نشست و دستش رو روی چوب تکیه زد.

- ازت ممنونم! تو بهترینی.

یونگی با احساسی عجیب توی سیستم بدنش، سری تکون داد و سعی‌ کرد پردازش عجیب مغزش رو رها کنه. چنگال رو توی میوه‌ای که به تازگی چیده بود، فرو کرد و جلوی لب‌های سرخ جیمین نگه داشت.

- ممنون.

به آرومی زمزمه کرد و نگاهش رو به جیمینی دوخت که با کمی غم توی چشم‌هاش میوه رو بین لب‌هاش گرفت.
اگر کمی وضعیت روی زمین بهتر بود، یونگی تمام تلاشش رو برای لبخندزدن‌های جیمین به‌کار می‌برد؛ اما حالا مجبور بود توی این آب و هوای بیش از حد مرطوب خودش رو از دست باران‌های بی‌وقفه نجات بده تا پسری که بهش دل‌بسته بود رو تنها نذاره.
~•
های آدیا صحبت می‌کنه ♡
دوستش داشته باشید و نظر یادتون نره ♡

oneshot (BTS)Where stories live. Discover now