صدای گوشنوازی که حاصل همخوانی دو مرد با خواننده بود، خونه رو تبدیل به یک مکان پرسروصدا و مهیج کرده بود.
چیزی که توی خونهی جونگکوک کم پیش میاومد اتفاق بیفته.
لبخند به نرمی شکوفههای تازهروییده روی درخت، کنج لبهاش نشست و گوشهی چشمهاش رو چین داد. این شلوغی باعث میشد که قلبش گرم بشه و غم رفتن برادرهاش رو کمرنگتر کنه.
هنوز با سربازیرفتن سوکجین هیونگش کنار نیومده بود که هوسوک با همون لبخندهای درخشان، خبر اعزامشدنش رو به گوشهاشون رسوند و غم رو دوباره به قلبش نشوند.
نفس عمیقی کشید و بیاهمیت به بینندههای چند میلیون نفرهاش داخل لایو، اخمی از سر تمرکز ابروهاش رو گره زد و سبد لباسهای شستهشدهاش رو، روی مبل گذاشت تا اونها رو تا بزنه.
از گوشهی چشم، تهیونگ و هوسوک رو دید که علاوهبر همخوانی با خوانندهای که موزیکش توی خونه پخش میشد، بدنهاشون رو با ریتم تکون میدادند و رقص مضحکی رو به تصویر کشیده بودند.
سری از روی تأسف تکون داد و زیر نور بنفش اتاق، لباس زیر بادمجونیرنگ رو از توی سبد بیرون کشید.
لحظهای شوکه به جسم پارچهای بین دستهاش نگاه کرد و چشمهاش از تعجب درشت شدند.
نوشتهی درشت روی لباس زیر نشوندهندهی این بود که این لباس متعلق به خودشه؛ اما تا جاییکه به یاد داشت، هیچوقت چنین رنگی رو از برند کلوینکلاین نخریده بود.
پارچهی بادمجونیرنگ رو جلوی دوربین لایو بالا گرفت و با دیدن کمر بزرگش، بیصدا بزاقش رو فرو برد.
لباس متعلق به دوستپسر عزیزش بود!
خندهای مصنوعی روی لبهاش نشوند و سعی کرد بهاین موضوع که میلیونها نفر لباس زیر توی دستهاش رو دیدن، اهمیتی نشون نده.
چشمغرهای نامحسوس به پسر مومشکی رفت و سرش رو با تأسف تکون داد.
گاهی اوقات در تعجب سلیقهی بد تهیونگ میموند. این پسر چطور مرد کلاسیک آرمیها بود؟
از بین هزاران رنگ داخل دنیا، بادمجونی مناسب لباس زیر بود؟!
نیمنگاه تیزی به تهیونگ انداخت و باکسر رو بین انگشتهاش فشرد.
با صدای قهقهههای بزرگترین مرد، لحظهای از جا پرید و دست از سرزنشکردن تهیونگ داخل ذهنش کشید.
این بار بهطور کامل سمت دو مرد چرخید و نگاهش رو بینشون چرخوند.
هوسوک با موهای کوتاهشده و عینک روی چشمهاش، مثل همیشه موقع خنده به دیوار چسبیده و در مقابل مرد بزرگتر تهیونگ سرخشدهای قرار داشت که سرش رو زیر انداخته بود.
_ چی شده؟صداش با کنجکاوی توی اتاق بلند و سیل کامنتها توی لایو شروع شد.
زمانیکه تهیونگ بیاهمیت، سؤالش رو بیجواب گذاشت و با قدمهایی بلند بهسمتش راه افتاد، نفسش رو حبس کرد و چشمهاش رو با اکراه توی کاسه چرخوند.
مرد مومشکی از پشت کاناپه طوری که سنگینی تنش روی شونههاش بیفته، خم شد و لایو رو قطع کرد.
مرد سر کوچکترین پسر جمع رو بهسمت خودش چرخوند و بینی گرد جونگکوک رو بین دندونهاش فشرد؛ طوری که صدای نالهی اعتراضآمیزش بلند شد._ عزیزم، حتماً باید لباس زیر من رو توی لایو میلیونیت نشون میدادی؟
صدای بم تهیونگ، لرز به تن جوانترین مرد داخل خونه انداخت و گونههاش رو از شرم سرخ کرد.
جونگکوک لبخندی به شیرینی آبنباتهای داخل کابینت روی لبهاش نشوند. مرد بزرگتر این بار بوسهای سبک روی بینیاش گذاشت و موهای بستهشدهاش رو نوازش کرد._ حواسم نبود.
بهآرومی نجوا کرد و خواست سرش رو عقب بکشه که لبهاش اسیر لبهای تهیونگ شد.
_ مطمئنی حواست نبود؟
_ شرمنده مزاحم معاشقهی مسخرهتون میشم؛ ولی منم اینجام و فعلاً قصد رفتن ندارم. این مسخرهبازی رو جمع کنید.
صدای هوسوک باعث شد تا تهیونگ با اکراه از پسرش جدا بشه و پسر کوچکتر رو با لباسهای داخل سبد تنها بذاره.
~•
های آدیا صحبت میکنه.
لطفاً دوستش داشته باشید و ووت بدید):
ESTÁS LEYENDO
oneshot (BTS)
Romanceهای. آدیا صحبت میکنه. من اومدم با یک سری سناریو و وانشات(: حقیقتاً بچههای کوچکم بیشترین قسمت قلبم رو تسخیر کردن. پس بچههام رو دوست داشته باشید و بهشون عشق بورزید. درخواستی هم پذیرفته میشه🌙 Writer:ᴬᵈʸᴬ.ᶳᶤ