Genre: Angst, Darkاتاق تاریک بود و بوی خفیف لاوندر به مشامش میرسید.
نفس عمیقی کشید و اخمی روی پیشونیش نشوند.
از لاوندر متنفر بود!
دندونهاش رو با حرص روی هم کشید و پاهاش رو به نرمی یک پر، روی زمین گذاشت."بارها بهت گفتم پنجرهٔ اتاقت رو باز نذار."
زیر لب غرید و بیصدا سمت تخت گوشهٔ اتاق رفت. جایی که منشأ این بوی لاوندر بود.
پوزخندی گوشهٔ لبش شکل گرفت و خشم مثل یک جریان بزرگ موج، خون رو داخل رگهاش به خروش کشید.
جسم جمع شدهای زیر پتو خودنمایی میکرد، طعمهی امشبش کسی نبود جز عاشق دلخجستهاش.
زبونش رو روی لبهاش کشید و چاقوی سنگکاری شده رو بین انگشتهای بلندش چرخ داد.
چراغخواب فضای کوچیکی رو روشن کرده و باعث درخشش چهرهٔ مرد خفته شده بود.
معصومیتی زیبا و دلنشین روی صورت مرد بود که قلبش رو به لرزش میانداخت.
واقعا باید اینکار رو میکرد؟
نفس عمیقی کشید و لحظهای چشمهاش رو بست."اشکال نداره، با یک حرکت خلاصش میکنم."
با خودش زمزمه کرد و دست لرزونش که به چاقو چنگ زده بود رو، روی گردن تهیونگ، عاشق دیوونهاش گذاشت.
نگاهش روی پوست عسلی رنگ مرد بود و قلبش با سرعتی ترسناک میتپید.
میخواست چاقو رو روی گردن مرد بکشه و تمام تخت سفید رو سرخ کنه.
اما بغضی توی گلوش نشست و تیری از کنار قلبش رد شد.
دستش لرزید و چاقو از بین انگشتهاش لیز خورد.
بدنش سر ناسازگاری برداشته بود.
نباید عقب میکشید.
نباید عاشق میشد.
نباید شکست میخورد.
با نشستن دستی بین موهاش، نفسش گرفت و عرق سردی روی کمرش نشست."موهات چقدر نرمه هوگین."
صدای مرد به خاطر خواب بم بود و خشدار.
قلبش مثل یه بیجنبه به تپش افتاده بود، بغض پردهٔ اشکی پشت پلکهاش شکل داده بود."من رو با اون لقب مسخره صدا نزن."
از بین دندونهای قفل شدهاش غرید و مرد رو پس زد.
لبخند دلربایی روی لبهای تهیونگ نشست و گوشهٔ چشمهای کشیدهٔ مرد چین خورد."مسخره؟ تو هوگین منی، دلیل زندگی من."
قهقههای سر داد و از تخت فاصله گرفت.
"تو از اولش هم میدونستی این یک بازیه!"
چهرهٔ تهیونگ درست شبیه آرامش بود.
این آرامش مرد، لبخندهاش، آغوشهاش، صداش و حتی وجودش شبیه به میخی بود که توی اعصابش فرو میرفت."تو همیشه هوگین من میمونی!"
به طور ناخودآگاه مشتش رو به گونهٔ تهیونگ کوبید و با شنیدن صدای شکستن استخوان گونهاش از حرکت ایستاد.
"من رو اون طوری صدا نکن."
چاقو رو سمت تهیونگ گرفت و به چشمهای نگران مرد خیره شد.
بالاخره!
تهیونگ داشت واکنش نشون میداد.
لبخند سردی زد و چاقو رو به صورت مرد نزدیک کرد.
مرد مو قهوهای، با ترسی آشکار به دستش نگاه کرد، این ترس درست تغذیهٔ روحش بود!
با گرفته شدن مچش، نگاهی به تهیونگ انداخت و زمانی که لبهای مرد بوسه به دستش زد، شوکه شد."خیلی دردت گرفت؟"
"چی؟"
گیج شده و با سری کج به تهیونگ خیره شد و نفس لرزونی کشید.
"وقتی زدی تو صورتم حتما دردت گرفته!"
ناباور به چشمهای قهوهای و براق تهیونگ خیره شد و دستش رو پس کشید.
"تو دیوونهای! من میخوام بکشمت. میفهمی؟"
"من... من حاضرم برات بمیرم."
نفس عمیقی کشید و بیاحساس به مردی که جلوی پاش زانو زده بود نگاه کرد.
"خوبه، اما حاضری دهنت رو هم ببندی؟"
تهیونگ با سر تایید کرد و لبهاش رو به هم فشرد. از این زاویه لبهای سرخ مرد بوسیدنیتر از همیشه جلوه میکرد.
نیشخند کمرنگی گوشهٔ لبش نشست، چاقو رو بین انگشتهاش چرخ داد و با یک قدم بلند جلوی تهیونگ ایستاد و روی تنش خم شد.
لبهای سرخ مرد رو به بوسهای عمیق دعوت کرد و بدون اینکه اجازهای به تهیونگ بده، چاقو رو روی گردن تهیونگ کشید.
برشی سطحی روی پوستش افتاد و قطرات ریز خون از پوستش بیرون ریخت."خیلی زیبایی هوگین."
چشمهاش رو چرخوند و اینبار خط عمیقتری انداخت.
"نمیذاری روی کشتنت تمرکز کنم. پس خفه شو!"
مرد بیصدا خندید و سرش رو عقب برد، انگار داشت اجازهٔ دسترسی بیشتر میداد.
"ولی فکر میکردم تا آخر بازی رو دوست داری."
نفس تیزی کشید، چنگی به موهای تهیونگ زد. لبهای سرخ مرد رو گاز گرفت و چاقو رو عمیق روی پوستش کشید.
صدای بریده شدن پوست و گوشت مرد رو به خوبی میشنید و پاره پاره شدن بافت گردن تهیونگ رو زیر دستش حس میکرد.
عجیب بود اما تمام مدتی که مشغول بریدن شاهرگ تهیونگ بود مرد هیچ تقلایی نکرد.
زبونش رو روی خون ریخته شده از گردن تهیونگ کشید و به چشمهای خندون و بازش خیره شد.
لبهاش رو به هم فشرد و نگاهش رو به چاقوی خونینش داد."واقعا احمقی!"
زیر لب زمزمه کرد و تن بیجون مرد رو بین بازوهاش کشید.
~•
های.
آدیا صحبت میکنه.
بوس منتظر کامنتای قشنگتون هستم.
YOU ARE READING
oneshot (BTS)
Romanceهای. آدیا صحبت میکنه. من اومدم با یک سری سناریو و وانشات(: حقیقتاً بچههای کوچکم بیشترین قسمت قلبم رو تسخیر کردن. پس بچههام رو دوست داشته باشید و بهشون عشق بورزید. درخواستی هم پذیرفته میشه🌙 Writer:ᴬᵈʸᴬ.ᶳᶤ