demigod/minyoon

158 15 0
                                        


صدای نفس‌زدن‌های شاهزاده گوش‌هاش رو پر کرده بود. لبخندی از جنس برف روی لب‌های تیره‌اش نشوند و نگاهش رو از بالا به چشم‌های سرخ‌شده‌ی شاهزاده دوخت؛ مین یونگی، شاهزاده‌ی عشق، پسر ایزد زمین و ایزدبانوی صلح، نیمه‌خدایی که اسیر دست‌های خدای جهنم شده بود.
مرد سیاه‌پوش نگاه تیزش رو داخل گودال طلسم‌شده‌اش چرخوند و قهقهه‌های شرورانه‌اش رو رها کرد. صدای بلندش لرز به تن شاهزاده انداخت و این لرزش خفیف از نگاه تیزش دور نموند. شاهزاده سر به زیر انداخت و دست‌هاش رو داخل آب سرد مشت کرد. پسرک بی‌چاره داخل چشمه‌ی آب سرد به سنگ‌های زیر پاش زنجیر شده بود. لباس‌های ابریشمیش به‌خاطر آب خیس و گونه‌هاش از سرما سرخ شده بود‌.
ایزد جهنم چشم‌هاش رو بست و با لبخندی سرد، اجازه داد نرمی برف روی شونه‌هاش بنشینه. بارش برف تند‌تر شد و نفس‌زدن‌های نیمه‌خدا بیشتر. به آرومی از ارتفاع کم کوهستان پایین پرید و لب دریاچه ایستاد. نوک انگشت‌هاش رو به تارهای خیس یونگی رسوند و نیشخند کنج لب‌هاش رو پررنگ‌تر کرد‌.
_زیباییت محسور کننده‌ست.

صدای ایزد مرگ برخلاف اسم و ظاهرش لطیف بود و دلنشین. نیمه‌خدا نگاهش رو بالا آورد و تن نقاشی‌شده‌ی مرد رو از نظر گذروند. گرد شرم روی پوستش نشست و گونه‌هاش رو گلگون کرد. باز هم مثل کودکی خطاکار سر به زیر انداخت و داخل آب سرد لرزید؛ سرمای آب کشنده بود، انگار ایزد جهنم قصد داشت با این سرما جونش رو بگیره.
ایزد موسفید فاصله‌ی چند قدمیشون رو از بین برد و پا به داخل گودال آب سرد گذاشت. برخلاف پسرک لرزون مرد به‌راحتی داخل آب ایستاد؛ انگار‌ نه‌ انگار که سرمایی کشنده اطرافش رو احاطه کرده. دستش رو نوازش‌وار روی پوست سفید نیمه‌خدا کشید و به چشم‌های سیاه‌رنگش خیره شد.
_ به‌نظرت ایزد صلح اگر بفهمه پسرکش دست من اسیره، چیکار می‌کنه؟

نیمه‌خدا چشم به نگاه طوسی‌رنگ روبه‌روش دوخت و خواست جوابی بده که انگشت شست مرد لب‌هاش رو نوازش کرد. خجالت‌زده باز هم سر به زیر انداخت که انگشت‌های جیمین، ایزد جهنم مانع از حرکتش شد.
_ نمی‌دونم!

صدای لرزونش توی فضای خالی اکو شد و پوزخند کنج لب‌های جیمین رو پررنگ‌تر کرد.
_ به‌نظرت صلح رو بهم می‌زنه؟

پسر زنجیرشده، بزاق پشت لب‌هاش رو به‌سختی فرو برد و بیشتر داخل آب جمع شد.
_ نه.
_ پدرت چی؟ برکت رو از زمین می‌گیره؟

پسرک باز هم لرزید و توی آغوش خودش جمع شد. ایزد جهنم طوری سؤال می‌پرسید که انگار از اول هم جواب همه‌ی این‌ها رو می‌دونست؛ انگار از قصد می‌پرسید تا نیمه‌خدا متوجه اسارت همیشگیش بشه.
_ نه!

این بار صدای یونگی با بغض لرزید و لبخندی نرم روی لب‌های مرد سیاه‌پوش بالای سرش نشوند.
_ چرا بغض می‌کنی زیبا؟

انگشت‌های مرد وجب‌به‌وجب صورتش رو نوازش کرد و نگاه آسیب‌دیده‌اش رو خریدار شد.
_ چون بی‌پناه شدی اشک می‌ریزی؟

نیمه‌خدا بغضش رو به‌سختی فرو برد و چشم‌های پر از اشکش رو بست. جوابی نداد تا صدای لرزون و غمگینش حال قلبش رو رسوای ایزد جهنم نکنه. چه کسی دوست داشت نگهبان روح‌های پلید از حال بدش خبر دار بشه؟ مطمئناً هیچ‌کس نمی‌خواست.
_ برای من شو تا پناهت بشم.‌

ایزد جهنم به‌ آرومی زمزمه کرد و لب‌های سرخش رو بوسید. نفس توی سینه‌اش حبس شد و آب سرد دور تنش به‌طرز عجیبی گرم شد.
_ پناهت می‌شم تا بفهمی به‌خاطر تو چطور دنیا رو ویرون می‌کنم.
~•
های آدیا صحبت می‌کنه.
عشقتون رو از پسرکم دریغ نکنید.

oneshot (BTS)Where stories live. Discover now